درس اخلاق حضرت آیتالله سیدهاشم حسینی بوشهری دامت برکاته
موضوع: درس اخلاق تاریخ: 95/07/07
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین.
عن مولانا و مقتدانا الامام الصادق(ع): «مَنْ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ ذُلِ الْمَعْصِيَةِ إِلَى عِزِّ التَّقْوَى أَغْنَاهُ بِلَا مَالٍ، وَ أَعَزَّهُ بِلَا عَشِيرَةٍ، وَ آنَسَهُ بِلَا بَشَر»[1]. و قال رسول الله(ص): «احْفَظِ اللَّهَ يَحْفَظْكَ وَ احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ أَمَامَكَ»[2].
من عذرخواهی میکنم، هفته گذشته توفیق زیارت شما بزرگواران را پیدا نکردیم، روز غدیر بود قبل از آن و ما هم به سفری رفته بودیم، دیگر این تعطیلات به هم متصل شد و سلب توفیق از ما شد. ما در جلسه گذشته محضر شریف دوستان به یک نکته کلیدی اشاره کردیم و آن نکته عبارت از این بود که یکی از مسائلی که در مسیر طلبگی همه بخصوص ما اهل علم باید روی آن مراقبت کنیم این است که قبل از اینکه به فضائل بپردازیم و آراسته کردن خودمان به فضائل، باید تلاشمان این باشد که رذائل را از صفحه زندگیمان دور کنیم، مثال زدیم اگر کسی مهم نباشد برایش یک بخشی از زندگیش انجام فضائل باشد و بخش دیگر انجام رذائل، در حقیقت به منزله این میماند که آمده در یک آب آلوده و غیرقابل شرب، آب پاک و زلالی ریخته که این زلالی آب پاک هم به خاطر آلودگی آن آب از بین رفته و عملاً از حیث انتفاء افتاده و اینکه در روایات وارد شده که گاهی سیئه، حسنهای را از بین میبرد معنایش همین است یعنی اگر احیاناً انسان کار خیر انجام بدهد ولی در کنارش سیئهای انجام بدهد به جای اینکه ما بهره ببریم از آن کار حسنه، کار حسنه هم به خاطر همسویی و همجواری با کار سیئه آن هم از بین خواهد رفت، این نکتهای بود که گفتم خیلی باید مراقبت کنیم، هرچه میخواهیم و میتوانیم اگر رسوبات و رذائلی در وجودمان هست آنها را محو کنیم و لذا بزرگان ما قبل از اینکه به نوافل و مستحبات دستور بدهند به دو چیز همیشه، تأکید میکرند. و آن هم انجام واجبات و ترک محرمات است؛ این شاه کلید یک طلبه است و یک فرد اگر در این مرحله خوب پیشرفت کند، آن موقع میگویند به این مسئله انجام مستحبات را اضافه کنید، ترک مکروهات و هکذا تا اینکه این کامل بشود، این روایتی هم که امروز میخوانم و مثل این روایت محضر شریفتان عرض میکنم در همین راستاست، که وجود مقدس امام صادق(ع) روی بیرون رفتن از ذلت و خواری گناه صحبت میکند که حالاتمان باید این باشد که خودمان را از این باتلاق به وجود آمده به عنوان گناه بیرون بکشیم، لذا میگوید: « مَنْ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ ذُلِ الْمَعْصِيَةِ إِلَى عِزِّ التَّقْوَى» اگر کسی این توفیق الهی شامل حالش شد که خدای متعال دست او را گرفت، «اخرجه الله» خدا او را بیرون آورد، « مِنْ ذُلِ الْمَعْصِيَةِ » از ذلت و خواری و گناه به عز تقوی یعنی آدمی که غرق شده نزدیک است از بین برود ولی خدای متعال اگر بخواهیم تشویق کنیم مثل کسی است که غریق نجات است، چطور کسی که در دریا و رودخانه غرق شده امیدش را به کلی از دست داده، اصلاً کسی هست بگیرد و ما را نجات بدهد، یک مرتبه خدای متعال یک کسی به عنوان غریق نجات میرساند و دست او را میگیرد و او را با خودش به ساحل میرساند، اصلاً احساس میکند یک زندگی و دنیای جدید خدای متعال به او عنایت کرده، اگر کسی این چنین توفیقی از ناحیه خدای متعال، اخرجه الله هم لازم نیست که خود خدا بگوید مباشرتاً دست کسی را میگیرد، اسباب و وسایل، به یک عالمی میگوید، نصیحتی کن، جملهای بگو، دل او را به دست بیاور، خیلی ما از بزرگان داشتیم موقعی که رفتند خدمتشان؛ در برخورد اول من امروز در بحث صبح هم این جمله را عرض کردم که گاهی اولیای الهی از ناحیه خدا گویا ماموریت دارند برای توجه، یکی از اساتید جملهای گفته بود: میفرمود علامه طباطبایی(رض) یک روز آمد در حجره دیدن من و تا آمد و نشست گفت در این اطاق غیبت شده، چنان مبهوط شدم که این عالم از کجا این جمله را گفت؟ گفتم آقا بله قبل از اینکه شما بیایید 2-3 نفر بودند اینها دور هم جمع شده بودند و مشغول غیبت بودند، میگوید جملهای به من گفت که برای من تکان دهنده بود، گفت که حجرهای که این شکلی باشد توفیق آور نیست، اطاقت را عوض کن، دیگر در این اطاق تو به جایی نمیرسی. پس اخرجه الله گاهی اینگونه است یعنی خدای متعال وسیلهای درست میکند که آدم راه و مسیر را پیدا کند و در آن مسیر درست قرار بگیرد. « أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ ذُلِ الْمَعْصِيَةِ » از ذلت گناه و معصیت خدا انسان را بیرون بیاورد کجا قرار بدهد « إِلَى عِزِّ التَّقْوَى »، به عزت تقوا برساند، پاک و پاکیزه، ما در زندگی خیلی افراد داشتیم که در یک مرحله از عمرشان در آلودگی و گناه، اما یک مرتبه بیدار شدند، الم یعلم بأن الله یری، آیا این آدم نمیبیند که خدا میبیند و به او توجه دارد؛ « أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ »[3]؛ فضیل بن عیاض جریانش مفصل است، میگوید با همین آیهای که کسی برای فضیل خواند، فضیل دزد سرگردنه، هر موقعی میخواستند کسی را بترسانند میگفتند این راه را نروید فضیل ممکن است سر گردنه باشد، فضیل با همین آیه « أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ » آیا وقت آن نرسیده است که در مقابل خدا خاشع باشند، گفت چرا وقتش رسیده است، همان لحظه دیگر لحظه بیرون آمدن از ذل معاصی بود به عز تقوی، رفت استاد شد و شاگرد تربیت کرد، حالات او بعد به این مراحل و کمالات رسید بیش از آن حالات دزدی اوست، آن دیگر فراموش شد، آنچه برجسته شد همین ویژگی استاد بودن او و عارف بودن او و امثال ذلک. خوب حالا آدمی که به اینجا رسید چی نصیبش میشود؟ برکات این. « أَغْنَاهُ بِلَا مَالٍ، وَ أَعَزَّهُ بِلَا عَشِيرَةٍ، وَ آنَسَهُ بِلَا بَشَر »، آدمی که از باتلاق گناه بیرون آمده و به عزت تقوا نائل آمده یکی اینکه خدا بدون اینکه مال داشته باشد به او روحیه بینیازی میدهد، چون عدهای دوستان تمام مال و اموال دنیا را هم که داشته باشند روحیه بینیازی در وجودشان نیست، دائم احساس میکنند هل من مزید، هل امطلعت مثل الجهنم، هل امطلعت فقول هل من مزید، گاهی جهنمی هستند بعضیها یعنی روحیه و خصلتشان هنوز کامل نشده ولی اینجا میگوید « أَغْنَاهُ بِلَا مَالٍ »، بدون اینکه طرف پولی، بانکی، زندگی مادی آن شکلی داشته باشد چون هنر این است که انسان از نظر روحی حالت غنا پیدا کند، اینها که عزت نفس دارند به همه رو نمیزنند به هیچ کس رو نمیزنند با اوج قناعت زندگی میکنند اینها همان « أَغْنَاهُ بِلَا مَالٍ » هستند، بیش از آنها که پول دارند احساس عزت میکنند؛ 2. « وَ أَعَزَّهُ بِلَا عَشِيرَةٍ »، معمولاً آدمها به قوم و قبیلهشان مینازند، میگویند این همه قبیله و طایفه داریم ولی میگوید اگر کسی از باتلاق گناه درآمد و در فضای تقوا قرار گرفت خدا آنچنان او را عزیز میکند در جامعه، عزت میدهد، بلا عشیرة بدون اینکه بگویند این طایفه پشتیبانش است، آن طایفه پشتیبانش است، برادرانش این شکلی هستند اصلاً این حرفها مطرح نیست، « وَ أَعَزَّهُ بِلَا عَشِيرَةٍ » بدون اینکه قبیلهای تاثیر داشته باشد در جامعه آبرومند است، این هم نکته دوم اینها برکات بیرون آمدن از باتلاق است، اینها برکات رها شدن از رذائل است و آمدن به سمت فضائل، « وَ آنَسَهُ بِلَا بَشَر »، یعنی خدا یک حالت انس و همکاری به او میدهد بدون اینکه کسی به ظاهر کنار او باشد به عنوان انیس و همدم، بدون اینکه همدمی داشته باشد خدای متعال کانما برای او همدم و مونس و یار قرار میدهد، لذا این روایت، معنایش این است که مسیرمان باید توجه به خدا باشد، اگر مسیر توجه به خدا باشد این میشود که پیغمبر فرمود، قال رسول الله(ص): «احْفَظِ اللَّهَ يَحْفَظْكَ وَ احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ أَمَامَكَ»؛ تو حریم خدا را نگه بدار، خدا هم حریم تو را نگه میدارد. معامله دو طرفه است، یک کسی از یک بزرگی سوال کرد به نظر شما من در نزد خدا چه شکلی هستم، چگونهام، یعنی خدا نسبت به من چه نظری دارد، چه جوابی به نظر شما داده باشد خوب است، گفت نگاه کن به قلبت خدا در نزد تو چگونه است، به همان شکلی که خدا در نزد تو هست تو هم در نزد خدا هستی، تو حریم خدا را حفظ کن خدا هم حریم تو را حفظ کند، هر مقدار ما حریم الهی را حفظ کردیم به همان مقدار هم خدای متعال هوای ما را دارد، در سختیها و دشواریها و مشکلات « وَ احْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ أَمَامَكَ »، خیلی جالب است حریم خدا را حفظ کن، همیشه خدا را جلوی خودت ببین. اینهایی که حالت یاس و ناامیدی به آنها دست میدهد، در مسیر زندگیشان گاهی از اوقات تغییر میدهند اینها به خاطر عدم توکل به خداست، اینها که جانب خدا را ندارد، آدمی که جانب خدا را ندارد خدا هم جانب او را ندارد. بعد از اینکه در روایت به این نکته باید برسیم که بالاخره چکار باید انجام دهیم، راههای عملی چیست؟ من چند راه عملی که از بزرگان نقل شده عرض میکنم خیلی مهم است، از یک بزرگی سوال کردم که تا نزد خدای متعال چه مقدار راه است؟ گفت یک قدم. گفت که این یک قدم کدام قدم است؟ پاسخی که داد گفت پا را بگذار روی خودت، کسی که خودش را نادیده گرفت و خدا را دیده گرفت، همان یک قدم پا بگذارد آدم روی هوای نفس و نفسانیت خودش، یک شب شیخ مرتضی زاهد(رض) از ائمه جماعات موقت تهران بود، شاید درس زیاد نخوانده بود و هنر هم همیشه با درس خواندن نیست دوستان، خیلیها مراتبی را طی کردند ولی با یک لغزش همه چیز از بین رفته، خیلی درس نخوانده بود ولی راه و مسیر را پیدا کردیم، آنچنان مردم به این آدم علاقهمند بودند موقعی که میخواست بیاید مسجد کلی جمعیت میرفتند استقبال، الان امام جماعتهای ما اینطوری نیستند، گفتم چی باعث شده که این همه مردم استقبال میکنند؟ گفت به خاطر اینکه آن چه که دوست مردم است و مردم دلباخته او هستند من از آن فاصله گرفتم. چون آنچه که مورد علاقه مردم است و من ورود پیدا نمیکنم مردم هم احساس میکنند ما با آنها معارضهای نداریم، من در دنیای مردم ورود پیدا نمیکنم، دلبسته به دنیای اینها نیستم و اینها هم به من دلبستهاند، نکتهای که من امروز میخواهم بگویم، یک بار داشت نماز میخواند در یک نماز 4-5 اشتباه کرد، معلوم بود که حواسش جای دیگر است، بد نیست این جمله را هم عرض کنم، میگویند یک بزرگی داشت نماز میخواند آن هم نماز جماعت یک عارفی هم به او اقتدا کرد ولی در وسط نماز این عارف و آدم وارسته نمازش را به هم زد، خودش رفت نماز فرادا خواند، خلق الله بعد به او اعتراض کردند و گفتند که این خلاف ادب بود، گفت آخه این نماز نمیخواند، گفت به خاطر اینکه دست و پایش به خون مشغول بود، گفتند یعنی چی؟ گفت از خودش سوال کنید، بعد که از خودش سوال کردند، گفت بله من یک مسئلهای در باب استحاضه قبل از نماز پیش آمده بود کلی فکرم در نماز راجع به حل مسئله استحاضه بود، لذا این بنده خدا به این نتیجه رسیده بود که این دست و سر و صورتش اصلا آلوده است، به شیخ مرتضی زاهد گفتند حواست پرت بود، فکر کجا بود؟ چرا این شکلی کردی؟ گفت که واقع مطلب چند شب قبل حدیثی خواندم از رسول گرامی اسلام و آن حدیث این هست که به امیرالمومنین پیامبر(ص) فرمود: یا علی به اندازهای که تو با خوبیها و راههای هدایت آشنا هستی، شیطان نیز به همان اندازه با همه بدیها و راههای گمراهی در زمین و آسمان آشنا هست. و بنابراین اگر یک لحظه غفلت کنید شیطان ممکن است تو را به مسیری که دوست دارد ببرد. من اینکه عرض میکنم رذائل و گناه بلای جان انسان میشود حقیقتاً همین است. نکته دیگری که عرض میکنم محضر شریف شما دوستان فاضل و بزرگوار، از یک آقایی پرسیدند یک روایتی از پیغمبر آمده میگوید: «اعضا عدوک نفسک الذی بین یدیک» دشمنترین دشمنانت هوای نفس است، این یعنی چه؟ ما نمیدانیم چرا دشمنترین دشمنان است، خوب ما گاهی دشمن داریم، خوب دقت کنید گفت دلیلش این است، دشمنهای دیگر اگر یک ذره احسان به آنها بکنی آنها دست از دشمنی برمیدارند، دیگر اینکه در روایت پیغمبر میفرماید: «اعضا عدوک نفسک الذی بین یدیک» دشمنترین دشمنان این است، چون هرچه به نفس خوبی و محبت کنی سوء استفاده میکند، لذا در روایات ما میگویند قرار بر مخالفت با نفس بگذارید، نه قرار بر همراهی با نفس، دشمنهای دیگر اگر همراهی کردی با آنها ممکن است کمی لحن و ادبیاتشان عوض بشود، ولی اگر دشمن نفس اگر احساس کرد که مدارا کردی امروز یک چیزی به تو پیشنهاد داد و تو هم باب میل او عمل کردی، این در دشمنی است نسبت به بفهم. یکی از بزرگان خدا حفظش کند، الان مریض است آیت الله حسنزاده، آدم غصه میخورد ایشان میگوید کسی از علامه سوال کرد راه ترقی و تعالی چیست؟ طلبهایم میخواهیم رشد و تلقی پیدا کنیم، میگوید ایشان فرمود تخم سعادت مراقبت است. با مراقبت یعنی کشیک دادن، کشیک چی بدهیم کشیک نفس، چطور یک آقایی را اینجا میگذارند که کشیک بدهد که دزد وارد نشود، میگوید اگر خواستید که به سعادت برسید مرتب پاسبان نفستان باشید و کشیک بدهید، اگر کشیک دادید و پاسبان نفستان شدید راههای سعادت را یکی پس از دیگری طی میکنید، لذا این جمله آخرم است، چون امروز هم ما خلاف معمول خدمتتان آمدیم برنامههایمان هنوز تنظیم نبود وگرنه الان باید شما مشغول استراحت باشید، آیت الله امینی میگوید من آخرین لحظات زندگی علامه رفتم بالای سر علامه، بزرگان آن جملات کلیدیشان را آخرین لحظه زندگیشان میگویند، اگر گفتید جمله کلیدی پیغمبر آخرین لحظات زندگیاش چی بود؟ انی تارکم فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی ما ان تمسکتم بهما ... میگوید من رفتم آهسته کنار علامه گوش دادم میگفت خیلی به سختی حرف میزند چون پسر ایشان که ایشان هم فوت کردند، عبدالباری طباطبایی میگوید روزهای آخر پدرم دیگرحرف نمیزند، گفت خیلی گوش دادیم دیدم مرتب میگوید لا اله الا الله؛ گفت در چه حالتی هستی؟ گفت در حال تکلم. گفتم تکلم با کی؟ گفت با حق. آقای امینی میگوید من آخرین لحظه رفتم بالای سرش گفتم یک توصیهای کن؛ گفت: مراقبت، محاسبه. و لذا کشیک نفس دادن، پاسبان نفس بودن، توجه کردن به این نکته رمز موفقیت شماست، شما هرچه عالم و ملا بشوید، کتب فقهی را از بر باشید، مثل شهید(رض) که این کتاب لمعه را در کتاب نقل میکند. کتابی هم در اختیارش نبوده، هرچه هم بالا بروید و ملا بشوید ولی اینگونه جهات را در زندگی رعایت نکنید خیلی سخت است فردای قیامت پاسخگو بودن. شاید خدمت شما گفتم، گفتم به افراد جاهل گفته میشود: هل لا تعلم؛ به ما که میرسند میگویند: هل لا نمل. به افراد جاهل میگویند چرا نرفتید یاد بگیرید، به ما که میرسند میگویند حالا که یاد گرفتید چرا عمل نکردید.
«والسلام علیکم ورحمة الله»
[1]. الأمالي (للطوسي)، النص، ص202.
[2]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص412.
[3]. «الحدید»:16.