در دل تاریک زندان مثل شمع روشنم
لحظه لحظه، ذره ذره، آب گردیده تنم
بس کـه لاغر گشته ام
چون میگذارم سر بـه خاک
خصم پندارد کـه این مـن نیستم پیراهنم
در سیه چال بلا با دوست خلوت کرده ام
این نماز این حال خوش این اشک دامن دامنم
هر کـه زندانی شود باید ملاقاتش روند
اینکـه ممنوع الملاقات اسـت در زندان، منم
قاتل دل سنگ میخندد بـه اشک دیده ام
حلقه زنجیر میگرید بـه زخم گردنم
پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیتالله حسینی بوشهری «دامت برکاته»