درس تفسیر حضرت آیتالله حسینی بوشهری (دامت برکاته) موضوع کلی: تفسیر سوره «بقره» تاریخ: 30 آبان 1397 موضوع جزئی: تفسیر آیه 62 و 63 مصادف با: 13 ربیعالاول 1440 سال تحصیلی: 98-97 جلسه: 143
|
«الحمدلله رب العالمين و صليالله علي محمد و آله الطاهرين و اللعن علي اعدائهم اجمعين»
ادامه تفسیر آیه63: «وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»[1]؛ و (به ياد آوريد) زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سر شما قرار داديم. (به شما گفتيم:) آنچه را (از آيات و دستورهاى خداوند) به شما دادهايم، با قدرت بگيريد و آنچه را در آن وجود دارد، به ياد داشته باشيد (و به آن عمل كنيد)؛ شايد پرهيزكار شويد!
مرحوم طبرسی (ره) در کتاب مجمعالبیان درباره قصه میثاق بنیاسرائیل از فردی به نام ابن زید اینگونه نقل کرده است که هنگامی که حضرت موسی (ع) از کوه طور با الواح تورات برگشت، به قومش اعلام کرد که الواح و نوشتههایی آوردهام که مشتمل بر تورات و حرام و حلال الهی است، پس به آن عمل کنید، آنها با همان روحیه لجوجانه و مستکبرانهای که داشتند، گفتند که چه کسی این سخنان را باور میکند. خداوند فرشتگانی را فرستاد تا کوه طور را بر سر آنها قرار دهند [، یعنی کوه طور بالا آمد و روی سر آنها قرار گرفت]. حضرت موسی (ع) فرمود که اگر آنچه را که برایتان آوردهام، بپذیرید و به آن عمل کنید، این عذاب الهی از شما دور میشود وگرنه فرشتگان کوه را بر شما فرود میآورند. بنیاسرائیل قبول کردند و در حالی که با گوشه چشمشان به کوه مینگریستند، برای خدا به سجده افتادند. گفتهاند که اینکه الآن وقتی یهودیان سجده میکنند، به یکی از دو طرف صورت خود سجده میکنند، از آن سجده بنیاسرائیل نشأت گرفته است.
آلوسی در تفسیر روح المعانی از ابن عباس نقل کرده است که خداوند متعال به جبرئیل فرمان داد تا قطعهای از کوه طور، به اندازه لشکر بنیاسرائیل، یعنی به شعاع یک فرسخ را از جا برکند و به فاصله قامت یک انسان روی سر بنیاسرائیل قرار بدهد تا پیمانی که حضرت موسی (ع) آورده بود را قبول کنند و به آن عمل کنند.
صاحب المنار گفته است که بر اثر زلزله شدیدی که در کوه طور واقع شد، قطعهای از بالای کوه طور جدا شد و بر روی سر بنیاسرائیل که در دامنه کوه بودند، قرار گرفت و احتمال میدادند که هر لحظه امکان دارد که آن قطعه از کوه بر سر آنها فرود آید و در نتیجه، دعوت حضرت موسی (ع) را پذیرفتند.
در سوره اعراف نیز به این حقیقت با تعبیر ذیل اشاره شده است:
«وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»[2]؛ و [نيز به خاطر بياور] هنگامى كه كوه را همچون سايبانى بر فراز آنها بلند كرديم، آنچنانكه گمان كردند که بر آنان فرود مىآید. [در همين حال، از آنها پيمان گرفتيم و گفتيم:] آنچه را [از احكام و دستورها] به شما دادهايم، با قوّت [و جديت] بگيريد! و آنچه در آن وجود دارد، به ياد داشته باشيد [و عمل كنيد] تا پرهيزگار شويد!
مفسرین در تبیین معنای برافراشته شدن کوه طور دو نظر متفاوت دارند؛ گروهی مسیر آیه را به کاری طبیعی سوق میدهند و میگویند که یک امر طبیعی اتفاق افتاده است و آن، اینکه خداوند متعال برای متقاعد کردن بنیاسرائیل که خصوصیت حسگرایی داشتند و تا چیزی را با چشم نمیدیدند، باور نمیکردند [و به همین خاطر بود که از حضرت موسی (ع) خواستند که خدا را به آنها نشان بدهد،] زلزلهای پدید آورد و بنیاسرائیل گمان کردند که کوه طور میخواهد بر سر آنها فرود آید و در نتیجه، تورات و دعوت حضرت موسی (ع) را پذیرفتند. گروه دیگری از مفسرین گفتهاند که اینکه کوه طور بر بالای سر بنیاسرائیل قرار گرفت، معجزهای بود که از طرف حضرت موسی (ع) اتفاق افتاد، یعنی حضرت موسی (ع) برای اینکه قدرت اعجاز خود را به بنیاسرائیل نشان بدهد، با اعجاز خود کوه را بر بالای سر آنها قرار داد و خداوند متعال با این معجزه یک فرصت مجددی به بنیاسرائیل داد تا آنها مقداری تفکر و تعقل کنند و چنین آیت عظیمی از جانب خداوند متعال پشتوانه وحی شد و یک نوع اطمینان خاطری به یهود داده شد که حضرت موسی (ع) یک انسان معمولی نیست، بلکه خداوند متعال این قدرت را به او داده است که کوه را بلند میکند و روی سر آنها قرار میدهد؛ تا آنان بیش از گذشته به عظمت حضرت موسی (ع) پی ببرند.
سؤال: آیا پیمان و میثاق مذکور، اجباری بوده است و آیا واقعاً خداوند بنیاسرائیل را در پذیرش دعوت حضرت موسی (ع) مجبور کرده است که اگر اجباری در کار بوده است، اثری بر آن پیمان و میثاق مترتب نخواهد شد.
پاسخ: اولاً قرار گرفتن کوه بر روی سر بنیاسرائیل صرفاً جنبه توجه دادن داشته است و هدف این بوده است که معجزه الهی به بنیاسرائیل نشان داده شود و اجباری در کار نبوده است چون پیمان اجباری ارزش و اعتباری ندارد؛ به خصوص اگر آن پیمان به اعتقاد و باور برگردد زیرا در اعتقاد و باور اجبار و اکراه راه ندارد: «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ...»[3].
ثانیاً مانعی ندارد که افراد متمرّد و سرکش، از جانب خداوند متعال تهدید به مجازات شوند و در قرآن در موارد زیادی خداوند، متمرّدین را به مجازات تهدید کرده است و شیوه قرآن از ابتدا این بوده است که هم بشارت داده است و هم انذار کرده است: «وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً»[4]. بنابراین، تهدید متمرّدین امری طبیعی است که در آیات مختلف قرآن به آن اشاره شده است و در کنار بشارت باید انذار از عذاب و عقاب الهی نیز باشد: «... وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً...»[5].
تهدید و فشار انسانهای سرکش و متمرّد جنبه موقتی دارد و برای شکستن غرور آنهاست تا کمی تفکر و تعقّل کنند و از آن حالت سرکشی و غرور دست بردارند و بعد با اراده و اختیار خود تصمیم بگیرند. پس پیمان و میثاق بنیاسرائیل با حضرت موسی (ع) بیشتر به جنبه عملی پیمان مربوط بوده است و به جنبه اعتقادی آن مربوط نمیشود زیرا در اعتقاد و باور، اجبار و اکراه معنا ندارد.
کوه طور مکانی خاص است و یا اسم خاص نیست، بلکه اسم عام است که بر هر کوهی اطلاق میشود؟
بعضی از مفسرین معتقدند که منظور از طور، همان کوه طور معروف است که محل مناجات حضرت موسی (ع) بوده است.
در سوره تین نیز به همین نکته اشاره شده است: «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ* وَ طُورِ سِينِينَ»[6].
در سوره مؤمنون آمده است: «... مِنْ طُورِ سَيْنَاءَ...»[7].
در سوره طه، به وادی مقدس تعبیر شده است: «... بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»[8].
در سوره اعراف تعبیر جبل آمده است: «وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»[9].
الف و لام در «الجبل»، الف و لام عهد است و به کوه طور اشاره دارد. بنابراین، بعضی از مفسرین گفتهاند که با توجه به اینکه در آیات متعدد قرآن از طور همان کوهِ معروف اراده شده است، از باب اطراد [، یعنی شیوع یک امر در چیزی باعث میشود که آن شیوع به جای دیگر نیز سرایت کند] عرض میشود که در این مورد نیز منظور از طور، همان کوه طور معروف است.
بعضی گفتهاند که طور به معنای لغوی آن مراد است که این نظر مسموع نیست.
خداوند متعال در ذیل آیه 63 بقره فرموده است: «خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»[10]؛ آنچه را (از آيات و دستورهاى خداوند) به شما دادهايم، با قدرت بگيريد و آنچه را در آن وجود دارد، به ياد داشته باشيد (و به آن عمل كنيد)؛ شايد پرهيزكار شويد!
تعبیرِ اخذ دستورات الهی با قوت و قدرت در قرآن زیاد به کار رفته است؛ مثل: «يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ...»[11].
مقصود از «قوة»، اعم از قوت مادی و جسمی و قوت قلبی و معنوی است، یعنی باید از فرامین الهی با قوت و قدرت همه جانبه پاسداری شود.
از امام صادق (ع) سؤال کردند که منظور، قوت جسمانی است یا قوت قلبی است؟ حضرت (ع) فرمود: «فیهما جمیعاً»، یعنی هم قوت جسمانی و هم قوت معنوی مراد است. [عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ وَ يُونُسَ؛ قَالا: سَأَلْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: "خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ"؛ أَ قُوَّةٌ فِي الْأَبْدَانِ أَوْ قُوَّةٌ فِي الْقَلْبِ؟ قَالَ: «فِيهِمَا جَمِيعاً»[12]].
پس پیام «خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ» این است که انسان، هم با قوت ظاهری و جسمانی و هم با قوت معنوی و قلبی، مدافع دین الهی باشد.
مشکلی که امروز هست، این است که ما قرآن را در اختیار داریم، ولی قدر آن را نمیدانیم و استفاده از آن را به مجالس ترحیم و سفره عقد خلاصه کردهایم و تا چشممان به قرآن میافتد، به یاد مجالس ترحیم میافتیم یا به یاد مجلس عقد میافتیم؛ در حالی که قرآن کتاب هدایت است و باید در تمام امور زندگی سریان و جریان داشته باشد و در همه حالات با آن مأنوس باشیم.
«الحمد لله رب العالمین»