درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                                      تاریخ: 2 بهمن 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و بکارت                                                   مصادف با: 10 رجب 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402                                                                                              جلسه: 49

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تبریک ولادت امام جواد (ع)

 

ولادت با سعادت امام جواد (ع) را خدمت شما عزیزان تبریک عرض می‏کنم. امام جواد (ع) فرموده است: «لَوْ سَكَتَ الْجَاهِلُ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ»[1]؛ اگر جاهل سکوت پیشه کند، مردم دچار اختلاف نمی‏شوند.

 

اختلافاتی که در جامعه به وجود می‏آید به خاطر اظهار نظرهای بیجا و بی‏موردی است که از سوی انسان‏های جاهل ابراز می‏شود بنابراین، خوب است انسان در چیزی که نسبت به آن علم ندارد سکوت پیشه کند و از ابراز نظر در رابطه با آن خودداری کند.

 

خلاصه جلسه گذشته

 

بحث در روایت دومی بود که برای وجوب اختبار [در فرض اشتباه خون حیض با بکارت] به آن استناد شده است. در جلسه گذشته سند این روایت مورد بررسی قرار گرفت. عرض شد که نجاشی (ره) به ترجمه و شرح حال حسن‏بن محبوب نپرداخته است همچنین، عرض شد که نجاشی (ره) در ذیل بیان شرح حال احمدبن محمدبن عیسی گفته است که احمدبن محمدبن عیسی از ابن محبوب روایت نمی‏کرده است زیرا اصحاب ما به خاطر روایت کردن ابن محبوب از ابو حمزه ثمالی او را به کِذب و عدم وثاقت متّهم می‏کردند، اما احمدبن محمدبن عیسی بعداً از این قول برگشت و از او روایت نقل می‏کرد.

 

اشکال این است که حسن‏بن محبوب در زمان وفات ابو حمزه ثمالی یک سال بیشتر نداشته است و چگونه امکان دارد که ابن محبوب که در زمان وفات ابو حمزه ثمالی طفلی یک ساله بوده است اکثر روایات خود را بدون واسطه از ابو حمزه ثمالی روایت کرده باشد و لذا از اینجا بوده است که نجاشی گفته است که اصحاب ما حسن‏بن محبوب را به نقل از ابو حمزه ثمالی متّهم می‏کرده‏اند چون امکان ندارد که طفل یک ساله از ابو حمزه ثمالی روایت نقل کند. بنابراین، وثاقت ابو حمزه ثمالی مشکلی ندارد، بلکه مشکل از ناحیه حسن‏بن محبوب است که در یک سالگی از ابو حمزه ثمالی بدون واسطه روایت نقل کرده است و این اشکال باعث شده است که نجاشی (ره) بنویسد که اصحاب ما حسن‏بن محبوب را به نقل از ابو حمزه متهم می‏کرده‏اند لذا به عدم وثاقت متّهم می‏شود و این اتّهام باعث شده بود که احمدبن محمدبن عیسی در ابتدا از حسن‏بن محبوب روایت نقل نکند چون متّهم به کذب و عدم وثاقت بوده است ولی بعداً از این نظر برگشت و از او روایت نقل کرده است.

 

بعضی در دلیل برگشت احمدبن محمدبن عیسی از نظر قبلی‏اش گفته‏اند که احمدبن محمدبن عیسی متوجه این نکته شد که درست است که حسن‏بن محبوب مستقیماً و بدون واسطه از ابو حمزه ثمالی روایت نقل کرده است، اما در جایی ننوشته است: «سمعتُ عن ابی حمزه کذا» تا گفته شود که امکان ندارد که طفل یک ساله بدون واسطه از ابو حمزه ثمالی روایت نقل کند لذا این اطمینان برای احمدبن محمدبن عیسی حاصل شده است که حسن‏بن محبوب روایاتی که از ابو حمزه ثمالی نقل کرده است را در کتاب‏ها و نوشته‏های او دیده است و به این نحو از او نقل کرده است که به آن، «وِجادة» گفته می‏شود که در این روش، راوی تنها متن نوشته‌شده حدیث را مشاهده کرده و بدون آنکه با نویسنده یا نقل‌کننده آن ارتباطی داشته یا از وی اجازه‌ای در نقل کتابش داشته باشد، حدیث را نقل می‌کند.

 

کلام آیت الله بروجردی (ره) در توثیق حسن‏بن محبوب

 

آیت الله بروجردی (ره) توجیه دیگری در رابطه با وثاقت حسن‏بن محبوب مطرح کرده است که این توجیه را آیت الله شبیری زنجانی (حفظه الله تعالی) در بحث خمس از آیت الله بروجردی (ره) نقل کرده است و آن، این است که در سابق مرسوم بوده است که اشخاص برای افراد ممیّز و اطفال و حتی نوزادی که در رَحِم مادرش بوده است اجازه روایت می‏گرفته‏اند، به این معنا که از عالِمی اجازه می‏گرفتند که وقتی که آن بچه بزرگ شد اجازه داشته باشد از او روایت نقل کند لذا ممکن است که پدر حسن‏بن محبوب برای فرزندش از ابو حمزه ثمالی اجازه روایت گرفته باشد بنابراین، روایت کردن حسن‏بن محبوب از ابو حمزه ثمالی با اجازه ابو حمزه ثمالی بوده است در نتیجه، روایتی که او بعد از ابو حمزه ثمالی نقل کرده است با اجازه او بوده است و اشکالی نداشته است.

 

پس، احمدبن محمدبن عیسی متوجه این نکته شده است که طفل یک ساله مستقیماً و بدون واسطه نمی‏تواند روایت نقل کند پس منظور از نقل حسن‏بن محبوب از ابو حمزه ثمالی یا نقل از کتاب‏های ابو حمزه است یا از این باب بوده است که او اجازه نقل روایت از ابو حمزه ثمالی را داشته است، به این نحو که اجازه داشته است که بعد که بزرگ شد از او روایت نقل کند لذا احمدبن محمدبن عیسی از موضع نخست خود برگشته و از حسن‏بن محبوب روایت نقل کرده است.

 

یکی دیگر از رواتی که در سند روایت مذکور، وجود دارد علی‏بن رئاب است. شیخ طوسی (ره) درباره او گفته است: «علي بن رئاب الكوفي، له أصل كبير و هو ثقة، جليل القدر»[2].

 

اصل، کتابی است که مؤلّف در آن، احادیثی با واسطه یا بدون واسطه را از امام (ع) روایت کرده باشد و جمع‏آوری کرده باشد.

 

نوشته‏اند که پدر حسن‏بن محبوب در إزاء هر حدیثی که فرزندش از علی‏بن رئاب نقل می‏کرده است و می‏نوشته است یک درهم به او می‏داده است.

 

آخرین راوی که در سند روایت مذکور است، زیادبن سوقه است که مستقیماً از امام باقر (ع) روایت را نقل کرده است.

 

نجاشی (ره) عنوان مستقلی را برای ترجمه و شرح حال زیادبن سوقه قرار نداده است اما در ضمن بیان ترجمه و شرح حال حفص‏بن سوقه، زیادبن سوقه را نیز توثیق کرده است و نوشته است: «حفص بن سوقة العمري مولى عمرو بن حُرَيث المخزومي، روى عن أبي عبد الله و أبي الحسن عليهما السلام، ذكره أبو العباس بن نوح في رجالهما أخواله زياد و محمد ابنا سوقة أكثر منه رواية عن أبي جعفر و أبي عبد الله عليهما السلام، ثقاتٌ»[3].

 

علامه حلّی (ره) در کتاب رجالی خود نوشته است: «حفص بن سوقة العمري مولى عمرو بن حريث المخزوميّ‌، روى عن أبي عبد اللّه (و أبي الحسن) عليهما السّلام، ذكره أبو العبّاس بن نوح في رجالهما و أخواه زياد و محمّد بن سوقة أكثر منه رواية عن أبي جعفر و أبي عبد اللّه عليهما السّلام، ثقات»[4].

 

شیخ طوسی (ره) نیز ذیل ترجمه زیادبن سوقه نوشته است: «زياد بن سوقة الجريري مولاهم كوفي و أخواه محمّد و حفص»[5].

 

لذا به نظر می‏رسد که در رجال نجاشی تصحیف و تغییر صورت گرفته است و به جای «أخواه»، «أخواله» آمده است.

 

بنابراین، زیادبن سوقه نیز ثقه است و مشکلی ندارد. البته ممکن است سؤالی به ذهن خطور کند و آن، اینکه در تراجم رجالی به مذهب روات مذکورِ در سند روایت مورد بحث، اشاره نشده است، لکن عرض می‏شود که از عدم اشاره به مذهب روات فهمیده می‏شود که امامی بودن این روات، مفروغٌ‏عنه بوده است زیرا اگر مذهب دیگری داشتند حتماً در تراجم رجالی به آن اشاره می‏شد.

 

نتیجه، اینکه روایت مذکور از حیث سند مشکلی ندارد و صحیحه می‏باشد و استناد به آن مشکلی ندارد. پس، از اینکه عنوان صحیحه بر روایت مذکور، اطلاق شده است، فهمیده می‏شود که رُواتِ این روایت امامی بوده‏اند چون اگر غیر امامی و فتحی مذهب یا واقفی مذهب می‏بودند، عنوان صحیحه بر این روایت اطلاق نمی‏شد و به آن روایت موثقه گفته می‏شد.

 

روایت صحیحه زیادبن سوقه که به آن اشاره شد نیز همانند صحیحه خلف‏بن حمّاد (روایت اول)، صورت اول [که زن به زوال بکارت و عدم حدوث حیض قبل از آن علم دارد و بعد از زوال بکارت در حیض بودن یا بکارت بودن آن خونی که از او خارج می‏شود شک دارد] و صورت دوم [که زن به زوال بکارت و عدم حدوث حیض قبل از آن علم دارد همچنین، علم دارد که خونی که در لحظه بعد از زوال بکارت از او خارج شده است خون بکارت بوده است، لکن در رابطه با خونی که در ادامه از او خارج می‏شود شک دارد که خون حیض است یا خون بکارت است] از صُور پنج‏گانه [مذکور در رابطه با اشتباه خون حیض با بکارت] را شامل می‏شود و تعبیر «فَرَأَتْ‌ دَماً كَثِيراً لاَ يَنْقَطِعُ‌ عَنْهَا يَوْماً» که در این روایت آمده است اطلاق دارد و هم موردی را شامل می‏شود که پس از علم به بکارت، از ابتدا نوع دم برای زن مشکوک است و نمی‏داند که آن خونی که از او خارج می‏شود، خون حیض است یا خون بکارت است و هم موردی را شامل می‏شود که از ابتدا معلوم بوده است که خونی که از او خارج شده خون بکارت بوده است، لکن شک دارد که خونی که در ادامه از او خارج می‏شود خون بکارت است یا خون حیض است؟ 

 

امّا روشن و واضح است که این روایت، صورت چهارم و پنجم را شامل نمی‏شود چون تعبیر «افْتَضَّ‌ امْرَأَتَهُ‌ أَوْ أَمَتَهُ‌» که در این روایت آمده است با مشکوک بودن زوال بکارت که در صورت چهارم و پنجم آمده است سازگاری ندارد، لکن سؤال این است که آیا صورت سوم [که زن به زوال بکارت علم دارد و بر خلاف صورت اول و دوم، به حدوث حیض قبل از زوال بکارت نیز علم دارد و لکن نسبت به خونی که بعد از زوال بکارت از او خارج می‏شود شک می‏کند که آیا آن خون، ادامه حیض است یا خون بکارت است؟] را شامل می‏شود یا شامل صورت سوم نمی‏شود؟

 

پاسخ این است که این روایت بر خلاف روایت اول که فقط صورت اول و دوم را شامل می‏شد، صورت سوم را نیز شامل می‏شود و تعبیر «افْتَضَّ‌ امْرَأَتَهُ‌ أَوْ أَمَتَهُ‌» اطلاق دارد و شامل صورتی که زن قبل از زوال بکارت، حائض بوده است نیز می‏شود.

 

نظر صاحب جواهر (ره) نیز همین است و ما نیز به تبعیت از صاحب جواه (ره) این قول را پذیرفته‏ایم.

 

صاحب جواهر (ره) فرموده است: «أما لو كانت حائضا سابقا ثم افتضت البكارة و بقي الدم سائلا ثم شك فقد يظهر من بعض مشايخنا الحكم بأصالة الحيض و استصحابه و لا يُرجع للاختبار المذكور و فيه منعٌ ظاهرٌ، لظهور الأدلة في اعتبار هذا الوصف في نفسه بامتياز الحيض عن العُذرة»[6]؛ اما اگر زن سابقاً حائض بوده سپس، بکارتش زائل شود و خون همچنان جریان داشته باشد و در بکارت بودن یا حیض بودن آن خون شک کند پس، همانا از بعض مشایخ ما [، یعنی کاشف الغطاء که فرموده است: «و منها أن يكون الحيض متقدما و يشك في انقطاعه و حدوث دم العُذرة و لا شك في الحكم ببقاء الحيض في القسم الأخير حتى يثبت خلافه»[7]] ظاهر می‏شود که حکم این است که اصالة الحیض [که همان قاعده امکان است] جاری می‏شود و حیض سابق استصحاب می‏شود و به اختبار مذکور رجوع نمی‏شود و این سخن مردود است زیرا ادله در اعتبار وصفِ اختبار در تفکیک حیض از بکارت، ظهور دارند.    

 

نکته1: شیخ انصاری (ره) در مکاسب از کاشف الغطاء به بزرگی یاد کرده است و از او به عنوان «بعض الأساطین» یاد کرده، اما نسبت به صاحب جواهر (ره) زیاد اشکال کرده است و از تعبیر «بعض المعاصرین» در رابطه با صاحب جواهر (ره) استفاده کرده است.

 

نکته2: کاشف الغطاء (ره) فرموده است که پرده عصمت و بکارت فقه را سه نفر برداشته‏اند که یکی شهید اول (ره)، دیگری خودِ من و سومی فرزندم شیخ موسی است.

 

امام خمینی (ره) در مورد اطلاق حکم وجوب اختبار در روایات مذکور، نسبت به صورت اول، دوم و سوم که از نوع شکِّ ساری است یعنی شکی است که به یقین سابق سرایت می‏کند به این نحو که بعد از زوال بکارت، زن یقین دارد که خون بکارت از او خارج شده است یا یقین دارد که خون حیض از او خارج شده است و بعداً در یقین سابق شک می‏کند و شک لاحق را به یقین سابق سرایت می‏دهد، فرموده است: «فترك الاستفصال دليل على إطلاق الحكم»[8]؛ پس، ترک تفصیل بین صور پنج‏گانه [از جانب امام معصوم (ع)] دلیل بر این است که حکم به وجوبِ اختبار، اطلاق دارد و همه صُور را شامل می‏شود.

 

«الحمدلله رب العالمین»

 



[1]. مجلسی، محمد باقربن محمد تقی، بحار الأنوار (ط- بیروت)، ج75، ص81.  

[2]. طوسی، محمدبن حسن، فهرست کتب الشیعة و أصولهم و أسماء المصنفین و أصحاب الأصول، ص263.

[3]. نجاشی، ابوالحسن، احمدبن علی، رجال النجاشی، ص135.

[4]. حلی، حسن‏بن یوسف، ترتيب خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص169.

[5]. طوسی، محمدبن حسن، رجال الطوسی، ص114.  

[6]. نجفی، محمدحسن بن باقر، جواهر الکلام (ط- القدیمة)، ج3، ص141.   

[7]. کاشف الغطاء، جعفربن خضر، کشف الغطاء عن مبهمات شریعه الغراء، ص129.

[8]. موسوی خمینی، روح الله، کتاب الطهارة، ج1، ص40.

 

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                                        تاریخ: 30 دی 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و بکارت                                                     مصادف با: 8 رجب 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402                                                                                                جلسه: 48

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه جلسه گذشته

 

عرض شد که مرحوم سید (ره) در رابطه با اشتباه خون حیض با خون بکارت، فرموده است که اختبار (آزمایش) واجب است، یکی از ادله وجوب اختبار روایت محمدبن یعقوب بود که در جلسات گذشته به طور مفصل سند آن مورد بررسی قرار گرفت.

 

بررسی دلالت روایت مذکور

 

دلالت روایت محمدبن یعقوب [که در جلسه گذشته ذکر شد] بر وجوب اختبار و کیفیت تمییز خون حیض از خون بکارت روشن است، لکن سؤال این است که آیا این روایت همه صُور پنج‏گانه [مذکور در رابطه با اشتباه خون حیض با بکارت] را شامل می‏شود یا فقط بعضی از صور را شامل می‏شود؟

 

به نظر می‏رسد که روایت مذکور، فقط صورت اول و دوم از صُور پنج‏گانه مذکور را شامل می‏شود و صُور سوم، چهارم و پنجم را شامل نمی‏شود، یعنی این روایت [«...إِنَّ‌ رَجُلاً مِنْ‌ مَوَالِيكَ‌ تَزَوَّجَ‌ جَارِيَةً‌ مُعْصِراً لَمْ‌ تَطْمَثْ‌ فَلَمَّا افْتَضَّهَا سَالَ‌ الدَّمُ‌ فَمَكَثَ‌ سَائِلاً لاَ يَنْقَطِعُ‌ نَحْواً مِنْ‌ عَشَرَةِ‌ أَيَّامٍ...»[1]]  فقط موردی را شامل می‏شود که زن به زوال بکارت علم دارد و قبل از زوال بکارت نیز حیض ندیده است. پس، این روایت صورت چهارم و پنجم که زوال بکارت مشکوک است را شامل نمی‏شود، همچنین صورت سوم که زن به حدوث حیض قبل از مجامعت و زوال بکارت علم دارد را شامل نمی‏شود و این روایت فقط صورت اول [که زن به زوال بکارت و عدم حدوث حیض قبل از آن علم دارد و بعد از زوال بکارت در حیض بودن یا بکارت بودن آن خونی که از او خارج می‏شود شک دارد] را شامل می‏شود همچنین، صورت دوم [که زن به زوال بکارت و عدم حدوث حیض قبل از آن علم دارد همچنین، علم دارد که خونی که در لحظه بعد از زوال بکارت از او خارج شده است خون بکارت بوده است، لکن در رابطه با خونی که در ادامه از او خارج می‏شود شک دارد که خون حیض است یا خون بکارت است] را شامل می‏شود.

 

بنابراین، روایت مذکور، فقط صورت اول و دوم را شامل می‏شود و صُور سه‏گانه بعدی را شامل نمی‏شود. در ذیل به روایت دیگری در رابطه با شمول آن نسبت به صور پنج‏گانه مذکور اشاره می‏شود؛

 

روایت دوم: صحیحه زیاد بن سوقه: مُحمّد بن یَعقُوب عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ يَحْيَى [العطّار] عَنْ‌ أَحْمَدَ بْنِ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ عِيسَى [الأشعری] عَنِ‌ اِبْنِ‌ مَحْبُوبٍ‌ عَنِ‌ اِبْنِ‌ رِئَابٍ‌ عَنْ‌ زِيَادِ بْنِ‌ سُوقَةَ‌؛ قَالَ‌: سُئِلَ‌ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ‌ السَّلاَم عَنْ‌ رَجُلٍ‌ افْتَضَّ‌ امْرَأَتَهُ‌ أَوْ أَمَتَهُ‌ فَرَأَتْ‌ دَماً كَثِيراً لاَ يَنْقَطِعُ‌ عَنْهَا يَوْماً كَيْفَ‌ تَصْنَعُ‌ بِالصَّلاَةِ؟‌ قَالَ‌: «تُمْسِكُ‌ الْكُرْسُفَ‌ فَإِنْ‌ خَرَجَتِ‌ الْقُطْنَةُ‌ مُطَوَّقَةً‌ بِالدَّمِ‌ فَإِنَّهُ‌ مِنَ‌ الْعُذْرَةِ‌ تَغْتَسِلُ‌ وَ تُمْسِكُ‌ مَعَهَا قُطْنَةً‌ وَ تُصَلِّي فَإِنْ‌ خَرَجَ‌ الْكُرْسُفُ‌ مُنْغَمِساً بِالدَّمِ‌ فَهُوَ مِنَ‌ الطَّمْثِ‌ تَقْعُدُ عَنِ‌ الصَّلاَةِ‌ أَيَّامَ‌ الْحَيْضِ‌»[2].

 

روای گفته است که از امام باقر (ع) در رابطه با شخصی که بکارت زنش یا کنیزش را از بین برده است، پس آن زن یا کنیز خون زیادی دیده است که قطع نمی‏شود، سؤال شده که وظیفه‏اش نسبت به نماز چیست؟ آن حضرت (ع) فرمود که پارچه‏ای [، مثل شورت] را زیر لباسش می‏بندد پس، اگر پنبه را خارج کرد و دید که خون به صورت طوق و دایره‏ای شکل به پارچه اصابت کرده است، خون بکارت است پس، غسل جنابت می‏کند و پنبه را داخل فرج می‏گذارد و نماز می‏خواند، اما اگر خون در پارچه فرو رفته باشد پس، آن خون، خون حیض است و در ایام حیضش می‏نشیند و نماز نمی‏خواند.

 

نکته: گفته شده است که مراد از «تغتسل» که در روایت مذکور، آمده است، این است که غسل جنابت می‏کند چون فرض این است که مجامعت صورت گرفته است و بکارت زایل شده است.

 

این روایت نیز بر وجوب اختبار در فرض شک در خون بکارت با حیض دلالت دارد و ملاک و معیار را مشخص کرده است، به این نحو که اگر خون، حالت طوق و دایره‏ در پنبه ایجاد کرده باشد، خون بکارت است و اگر در پنبه فرو رفته باشد خون حیض است.

 

بررسی سند روایت مذکور

 

محمدبن یحیی، یکی از روات مذکور در سند روایت مورد بحث است. نجاشی (ره) درباره او گفته است: «محمد بن يحيى أبو جعفر العطار القمي، شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عينٌ، كثيرُ الحديث له كتب، منها: كتاب مقتل الحسين [عليه السلام] و كتاب النوادر أخبرني عدة من أصحابنا عن ابنه أحمد عن أبيه بكتبه»[3]؛ محمدبن یحیی ابو جعفر عطار قمی در زمان خودش بزرگ اصحاب ما بوده است، ثقه است، عین است و کثیر الحدیث است... .

 

احمدبن محمدبن عیسی نیز یکی دیگر از روات سند روایت مذکور است. نجاشی (ره) درباره او گفته است: «و أبو جعفر رحمه الله شيخ القميين و وجههم و فقيههم»[4]؛ ابو جعفر که خداوند او را رحمت کند، شیخ قمّیّین و چهره شاخص قمّیین و فقیه آنهاست.

 

شیخ طوسی (ره) نیز احمدبن محمدبن عیسی را توثیق کرده و فرموده است: «أحمد بن محمّد بن عيسى الأشعري القمّيّ ثقة له كتب»[5].

 

حسن‏بن محبوب، یکی دیگر از روات سند مذکور است. شیخ طوسی (ره) درباره او گفته است: «الحسن بن محبوب السراد، كوفي، ثقة رَوى عن أبي الحسن الرضا عليه السّلام و رَوى عن ستّين رجلا من أصحاب أبي عبد اللّه عليه السّلام و كان جليل القدر يعدّ في الأركان الأربعة في عصره»[6].

 

اصطلاحِ «ارکان اربعه» در روایات معصومین (ع) بیان نشده است، لکن محدّثین از شخصیت‏هایی که دارای فضیلت بوده‏اند به خاطر جایگاه و مقامی که داشته‏اند به عنوان ارکان نام برده‏اند و به چهار نفر از شخصیت‏های برجسته هر عصر، ارکان اربعه آن عصر می‏گفته‏اند، مثلاً در رابطه با نخستین ارکان اربعه [که در عصر پیامبر (ص) می‏زیسته‏اند] از سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد و عمار یاسر نام برده شده است.

 

مقصود از ارکان اربعه در عصری که حسن‏بن محبوب می‏زیسته است حسن‏بن فضّال، صفوان‏بن‏یحیی، ابن ابی عمیر و خودِ حسن‏بن محبوب می‏باشند.

 

ارکان اربعه قبل از عصر حسن‏بن محبوب عبارت از بُرید عِجلی، زراره، ابوبصیر مرادی و محمدبن مسلم می‏باشند.

 

کشّی (ره)، حسن‏بن محبوب را از اصحاب اجماع می‏داند.

 

نجاشی (ره) به ترجمه و شرح حال حسن‏بن محبوب نپرداخته است لذا آیت الله خویی (ره) در ذیل شرح حال او گفته است: «أن النجاشي لم يتعرض لترجمة الحسن بن محبوب و لا يظهر وجه لذلك إلا أن يكون قد غفل عن ذلك أو أنّه سَقَطَت ترجمته عن نسخة المستنسِخ لكتابه و إلا فلا يحتمل أن النجاشي لم يطلع على كتاب الحسن بن محبوب»[7]؛ نجاشی متعرّض شرح حال حسن‏بن محبوب نشده است و وجه آن روشن نیست مگر اینکه گفته شود که نجاشی (ره) از آن غفلت کرده است یا اینکه شرح حال او از نسخه‏ای که استنساخ شده است حذف شده است وگرنه محتمل نیست که نجاشی (ره) از کتاب حسن‏بن محبوب اطلاع نداشته است.

 

دلیل دیگری که نجاشی (ره) به شرح حال حسن‏بن محبوب نپرداخته است کلام خودِ نجاشی (ره) در ذیل بیان شرح حال احمدبن محمدبن عیسی است که گفته است: «ما كان أحمد بن محمد بن عيسى يروي عن ابن محبوب، من أجل أن أصحابنا يَتَّهِمون ابن محبوب في أبي حمزة الثمالي، ثم تاب و رجع عن هذا القول»[8]؛ احمدبن محمدبن عیسی از ابن محبوب روایت نمی‏کرده است زیرا اصحاب ما به خاطر روایت کردن ابن محبوب از ابو حمزه ثمالی او را به کِذب و عدم وثاقت متّهم می‏کردند، اما احمدبن محمدبن عیسی بعداً از این قول برگشت و از او روایت نقل می‏کرد.

 

نجاشی (ره) در ترجمه و شرح حال ابو حمزه ثمالی گفته است: «لقي علي بن الحسين و أبا جعفر و أبا عبد الله أبا الحسن عليهم السلام و رَوى عنهم، و كان من خيار أصحابنا و ثقاتهم و معتمديهم في الرواية و الحديث و روى عن أبي عبد الله عليه السلام أنه قال: أبو حمزة في زمانه مثل سلمان في زمانه و روى عنه العامة و مات في سنة خمسين و مائة»[9]؛ ابو حمزه ثمالی امام سجاد (ع)، امام باقر (ع) و امام صادق ملاقات کرده است و از آنها روایت نقل کرده است و از برگزیدگان از اصحاب ما و ثقات آنها و مورد اعتمادشان در روایت و حدیث بوده است و از امام صادق (ع) روایت شده است که فرموده است که ابو حمزه ثمالی در زمان خودش مثل سلمان در زمان خودش بوده است و عامّه نیز از او روایت کرده‏اند و در سال صد و پنجاه هجری وفات کرده است.      

 

کشّی درباره حسن‏بن محبوب گفته است: «و مات الحسن بن محبوب في آخر سنة أربع و عشرين و مأتين و كان من أبناء خمس و سبعين سنة»[10]؛ حسن‏بن محبوب در آخر سال دویست و بیست و چهار وفات نموده است و هفتاد و پنج سال داشته است. 

 

اگر سن ابن محبوب از سال وفاتش کم شود، حاصل آن صد و چهل نُه می‏شود، یعنی او در سال صد و چهل و نُه هجری به دنیا آمده است و لذا حسن‏بن محبوب در سال فوت ابو حمزه ثمالی که طبق کلام نجاشی (ره) سال صد و پنجاه هجری بوده است، یک ساله بوده است لذا امکان نقل روایت از ابوحمزه ثمالی را نداشته است. اشکال این است که چگونه امکان دارد که ابن محبوب که در زمان وفات ابوحمزه ثمالی طفلی یک ساله بوده است اکثر روایات خود را بدون واسطه از ابوحمزه ثمالی روایت کرده باشد و لذا از اینجا بوده است که نجاشی گفته است که اصحاب ما حسن‏بن محبوب را به نقل از ابوحمزه ثمالی متّهم می‏کرده‏اند چون امکان ندارد که طفل یک ساله از ابوحمزه ثمالی روایت نقل کند. بنابراین، وثاقت ابوحمزه ثمالی مشکلی ندارد، بلکه مشکل از ناحیه حسن‏بن محبوب است که در یک سالگی از ابوحمزه ثمالی بدون واسطه روایت نقل کرده است و این اشکال باعث شده است که نجاشی (ره) بنویسد که اصحاب ما حسن‏بن محبوب را به نقل از ابوحمزه متهم می‏کرده‏اند لذا به عدم وثاقت متّهم می‏شود و این اتّهام باعث شده بود که احمدبن محمدبن عیسی در ابتدا از حسن‏بن محبوب روایت نقل نکند چون متّهم به کذب و عدم وثاقت بوده است ولی بعداً از این نظر برگشت و از او روایت نقل کرده است که ان‏شاءالله، دلیل برگشت از نظر قبلی احمدبن محمدبن عیسی در جلسه آینده بیان خواهد شد.

 

«الحمدلله رب العالمین»

 



[1]. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، ج2، کتاب الطهارة، ابواب الحیض، باب2، ص272، ح1.

[2]. همان، ص273، ح2.  

[3]. نجاشی، ابوالحسن، احمدبن علی، رجال النجاشی، ص353.

[4]. همان، ص82.

[5]. طوسی، محمدبن حسن، رجال الطوسی، ص351.

[6]. طوسی، محمدبن حسن، فهرست کتب الشیعة و أصولهم و أسماء المصنفین و أصحاب الأصول، ص122.  

[7]. موسوی خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج6، ص98.

[8]. نجاشی، ابوالحسن، احمدبن علی، رجال النجاشی، ص82 .

[9]. همان، ص115.

[10]. کشّی، محمدبن عمر، رجال الكشي- اختيار معرفة الرجال( مع تعليقات مير داماد الأسترآبادي)، ج2، ص851.

 

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                              تاریخ: 26 دی 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و بکارت                                          مصادف با: 3 رجب 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402                                                                                    جلسه: 47

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه جلسه گذشته

 

بحث در بررسی وثاقت و ضعف خلف‏بن حمّاد کوفی بود که در سند روایت محمدبن یعقوب واقع شده است. عرض شد که ابن غضائری (ره) بر خلاف نجاشی (ره)، در رابطه با خلف‏بن حمّاد فرموده است: «خَلَف بن حمّاد بن ناشر بن لیث کوفیٌ أمرُه مختلطٌ یُعرَفُ حدیثُه تارةً و یُنکَرُ أخری و یَجوز أن یُخَرّج شاهداً»[1]؛ خلف بن حمّاد کوفی است و امرش مختلط است که گاهی روایات او پذیرفته می‏شود و گاهی رد می‏شود و جایز است که او به عنوان مؤیّد شمرده شود.

 

در ادامه این سؤال مطرح شد که آیا جرحی که از ابن غضائری در رابطه با خلف‏بن حمّاد صادر شده است با توثیق نجاشی در رابطه با این شخص، معارض است و در نتیجه، روایت مذکور (روایت محمدبن یعقوب) از حجّیّت می‏افتد یا این‏گونه نیست؟

 

در پاسخ عرض شد که برای روشن شدن مسأله باید در دو مقام بحث شود که در جلسه گذشته مقام اول [که انتساب کتاب ابن غضائری به ایشان بود]، بررسی شد.

 

مقام دوم، بررسی این نکته بود که آیا تعبیری که ابن غضائری در رابطه با خلف‏بن حمّاد به کار برده است بر تضعیف خلف‏بن حمّاد دلالت دارد یا بر تضعیف او دلالت ندارد؟

 

بررسی مقام دوم

 

مامقانی (ره) در فایده پنجم از کتاب تنقیح المقال در تبیینِ تعبیر «یُعرَفُ حدیثُه تارةً و یُنکَرُ أخری» گفته است که این تعبیر از باب اجتهادات ابن غضائری است و ایشان از روی اجتهاد و حدس گفته است که روایات خلف‏بن حمّاد مخلوطی از روایات درست و نادرست است که بعضی از آنها نزد اصحاب مقبول و بعضی دیگر مردود است و ابن غضائری حسّاً چنین مطلبی را نگفته است لذا تعبیر ابن غضائری لطمه‏ای به وثاقت خلف‏بن حمّاد نمی‏زند بنابراین، همان توثیق نجاشی (ره) در رابطه با حمّادبن خلف ملاک قرار می‏گیرد.

 

 نتیجه اینکه روایت محمدبن یعقوب [که برای وجوب اختبارِ خون مشتبه بین حیض و بکارت به آن استناد شده است] از حیث سند مشکلی ندارد و صحیحه است. بعد از بررسی سند روایت که به آن اشاره شد، اکنون خودِ روایت ذکر می‏شود؛

 

مُحَمَّدُ بْنُ‌ يَعْقُوبَ‌ عَنْ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ إِبْرَاهِيمَ‌ عَنْ‌ أَبِيهِ‌ وَ عَنْ‌ عِدَّةٍ‌ مِنْ‌ أَصْحَابِنَا عَنْ‌ أَحْمَدَ بْنِ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ خَالِدٍ جَمِيعاً عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ خَالِدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ‌ مُسْلِمٍ‌ جَمِيعاً عَنْ‌ خَلَفِ‌ بْنِ‌ حَمَّادٍ الْكُوفِيِّ‌ فِي حَدِيثٍ؛‌ قَالَ‌: دَخَلْتُ‌ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ‌ مُوسَى بْنِ‌ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ‌ بِمِنًى، فَقُلْتُ‌ لَهُ‌: إِنَّ‌ رَجُلاً مِنْ‌ مَوَالِيكَ‌ تَزَوَّجَ‌ جَارِيَةً‌ مُعْصِراً لَمْ‌ تَطْمَثْ‌ فَلَمَّا افْتَضَّهَا سَالَ‌ الدَّمُ‌ فَمَكَثَ‌ سَائِلاً لاَ يَنْقَطِعُ‌ نَحْواً مِنْ‌ عَشَرَةِ‌ أَيَّامٍ‌ وَ إِنَّ‌ الْقَوَابِلَ‌ اخْتَلَفْنَ‌ فِي ذَلِكَ،‌ فَقَالَ‌ بَعْضُهُنَّ:‌ دَمُ‌ الْحَيْضِ‌ وَ قَالَ‌ بَعْضُهُنَّ‌: دَمُ‌ الْعُذْرَةِ‌ فَمَا يَنْبَغِي لَهَا أَنْ‌ تَصْنَعَ؟‌ قَالَ:‌ «فَلْتَتَّقِ‌ اللَّهَ‌ فَإِنْ‌ كَانَ‌ مِنْ‌ دَمِ‌ الْحَيْضِ‌ فَلْتُمْسِكْ‌ عَنِ‌ الصَّلاَةِ‌ حَتَّى تَرَى الطُّهْرَ وَ لْيُمْسِكْ‌ عَنْهَا بَعْلُهَا وَ إِنْ‌ كَانَ‌ مِنَ‌ الْعُذْرَةِ‌ فَلْتَتَّقِ‌ اللَّهَ‌ وَ لْتَتَوَضَّأْ وَ لْتُصَلِّ‌ وَ يَأْتِيهَا بَعْلُهَا إِنْ‌ أَحَبَّ‌ ذَلِكَ» فَقُلْتُ‌ لَهُ‌: وَ كَيْفَ‌ لَهُمْ‌ أَنْ‌ يَعْلَمُوا مَا هُوَ حَتَّى يَفْعَلُوا مَا يَنْبَغِي؟ قَالَ:‌ فَالْتَفَتَ‌ يَمِيناً وَ شِمَالاً فِي الْفُسْطَاطِ مَخَافَةَ‌ أَنْ‌ يَسْمَعَ‌ كَلاَمَهُ‌ أَحَدٌ، قَالَ‌: ثُمَّ‌ نَهَدَ إِلَيَّ‌ فَقَالَ‌: «يَا خَلَفُ‌ سِرَّ اللَّهِ‌ سِرَّ اللَّهِ‌ فَلاَ تُذِيعُوهُ‌ وَ لاَ تُعَلِّمُوا هَذَا الْخَلْقَ‌ أُصُولَ‌ دِينِ‌ اللَّهِ‌ بَلِ‌ ارْضَوْا لَهُمْ‌ مَا رَضِيَ‌ اللَّهُ‌ لَهُمْ‌ مِنْ‌ ضَلاَلٍ»، قَالَ‌: ثُمَّ‌ عَقَدَ بِيَدِهِ‌ الْيُسْرَى تِسْعِينَ‌، ثُمَّ‌ قَالَ‌: «تَسْتَدْخِلُ‌ الْقُطْنَةَ‌ ثُمَّ‌ تَدَعُهَا مَلِيّاً ثُمَّ‌ تُخْرِجُهَا إِخْرَاجاً رَقِيقاً فَإِنْ‌ كَانَ‌ الدَّمُ‌ مُطَوَّقاً فِي الْقُطْنَةِ‌ فَهُوَ مِنَ‌ الْعُذْرَةِ‌ وَ إِنْ‌ كَانَ‌ مُسْتَنْقِعاً فِي الْقُطْنَةِ‌ فَهُوَ مِنَ‌ الْحَيْضِ‌» قَالَ‌ خَلَفٌ:‌ فَاسْتَخَفَّنِي الْفَرَحُ‌ فَبَكَيْتُ‌ فَلَمَّا سَكَنَ‌ بُكَائِي قَالَ‌: «مَا أَبْكَاكَ‌؟» قُلْتُ:‌ جُعِلْتُ‌ فِدَاكَ‌ مَنْ‌ كَانَ‌ يُحْسِنُ‌ هَذَا غَيْرُكَ‌، قَالَ‌: فَرَفَعَ‌ يَدَهُ‌ إِلَى السَّمَاءِ‌ وَ قَالَ‌: «إِنِّي وَ اللَّهِ‌ مَا أُخْبِرُكَ‌ إِلاَّ عَنْ‌ رَسُولِ‌ اللَّهِ‌ صَلَّى اللَّهُ‌ عَلَيْهِ‌ وَ آلِهِ‌ عَنْ‌ جَبْرَئِيلَ‌ عَنِ‌ اللَّهِ‌ عَزَّ وَ جَلَّ‌»[2].

 

خلف‏بن حمّاد گفته است که در مِنا بر امام موسی‏بن جعفر (ع) وارد شدم و به ایشان عرض کردم که مردی از دوستان شما با دختری که تازه حیض دیده است یا در شُرُف حیض دیدن است ولی هنوز حیض ندیده است ازدواج کرده است، پس چون آن دختر بکارتش را از دست داد خون جاری شد و بر حالت سیلان باقی ماند [و خون همان‏طور جریان دارد] و حدود دَه روز ادامه پیدا کرد و قطع نشد پس، قابله‏ها در رابطه با آن خون دچار اختلاف شدند پس بعضی از آنها گفتند که آن خون، خون حیض است و بعضی دیگر گفتند که آن خون، خون بکارت است، پس این زن چگونه باید عمل کند و تکلیفش چیست؟ آن حضرت (ع) فرمود که از خدا بترسد [، به این معنا که احتیاط را رعایت کند و در رابطه با حکم الهی با دقت عمل کند و نگوید که شبهه، شبهه موضوعیه است و در نتیجه بنا را بر طُهر سابق بگذارد یا عدم حیض سابق را استصحاب کند، بلکه باید جانب احتیاط را رعایت کند] پس، اگر آن خون، خون حیض باشد باید نمازش را ترک کند تا پاک شود و شوهرش از مجامعت با او خودداری کند ولی اگر آن خون، خون بکارت باشد باید تقوای الهی پیشه کند و وضو بگیرد و نماز بخواند و اگر شوهرش دوست داشت می‏تواند با او آمیزش کند. روای می‏گوید که گفتم که چگونه بفهمد که آن خون، خون حیض است یا خون بکارت است تا وظیفه‏ای که سزاور است را انجام بدهد؟ راوی گفته است که آن حضرت (ع) از ترس اینکه مبادا کسی سخنش را بشنود به سمت راست و چپش (در خیمه) نگاه کرد سپس به من نزدیک شد و فرمود که ای خَلف، سرّ خداست، سرّ خداست پس آن را پخش نکنید و به این خلق (عامّه) اصول دین را تعلیم ندهید و شما هم راضی باشید به آنچه که خداوند متعال، از ضلالت برای آنها راضی است- معنای رضایت خداوند به ضلالت و گمراهی انسان‏های گمراه این نیست که بگذارید در گمراهی باقی بمانند چون شأن خداوند این نیست که افراد در گمراهی باقی بمانند زیرا با آیه شریفه: «لَا يَرضَی لِعِبَادِهِ ٱلكُفرَ»[3]؛ هرگز کفران را براى بندگانش نمى پسندد. نمی‏سازد- [، یعنی سر به سر آنها نگذارید و بگذارید همان‏طور که خداوند برای آنها مقرّر کرده است، بمانند] سپس، آن حضرت (ع) با دست چپش عدد نود را نشان داد [به این نحو که انگشت کوچک  دست چپ (خِنصِر) را کنار آخرین مفصل انگشت ابهام (شصت) قرار داد تا طوق درست شود. به خاطر قداستی که انگشت ابهام دست راست دارد انگشت دست چپ مطرح شده است] سپس آن حضرت (ع) فرمود که پنبه را داخل فرج می‏کند و کمی صبر می‏کند و سپس آن را به آرامی خارج می‏کند پس، اگر خون به صورت طوق در پنبه اثر گذاشته باشد [، یعنی حالت دایره‏ای شکل در پنبه ایجاد کرده باشد] خون بکارت است و اگر خون در پنبه فرو رفته باشد، خون حیض است. خَلف گفته است که احساس خوشحالی و سبکی کردم و گریه‏ام گرفت، آن حضرت (ع) فرمود که چه چیزی تو را به گریه واداشت، گفتم که فدایت شوم، چه کسی غیر از تو به این خوبی بیان می‏کند، پس آن حضرت (ع) دست‏هایش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت که به خدا قسم تو را خبر ندادم مگر از رسول خدا (ص) از جبرئیل از خداوند متعال.  

 

مراد از اصول دین خدا، احکام کلّی است که فروعات از آنها استبناط می‏شود.

 

طریحی در مجمع البحرین در معنای جاریه معصِر که در روایت مذکور، آمده است گفته است: «و الجارية المُعْصِر زنة مكرم التي أول ما أدركت و حاضت أو أشرفت على الحيض و لم تحض، يقال: قد أَعْصَرَتْ كأنها دخلت عصر شبابها أو بلغته و منه‏»[4]؛ جاریه معصِر، زن مُکرمی است که تازه حیض دیده است یا در شُرُف حیض دیدن است ولی هنوز حیض ندیده است و در رابطه با چنین دختری گفته می‏شد که فشار داده شده گویا در آستانه جوانی است یا به سن جوانی رسیده است.

 

«الحمدلله رب العالمین»

 



[1]. ابن غضائری، احمدبن حسین، الرجال (ابن غضائری)، ص56.

[2]. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، ج2، کتاب الطهارة، ابواب الحیض، باب2، ص272، ح1.

[3]. زمر: 7.

[4]. طريحي، فخر الدين بن محمد، مجمع البحرین، ج3، ص408.

 

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                              تاریخ: 24 دی 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و بکارت                                          مصادف با: 2 رجب 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402                                                                                    جلسه: 46

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه جلسه گذشته

 

بحث در بررسی سند روایت محمدبن یعقوب بود. تا کنون دو طریق و سند از اسناد این روایت ذکر و مورد بررسی قرار گرفت.

 

سند سوم عبارت است از؛

 

مُحَمَّدُ بْنُ‌ يَعْقُوبَ‌ عَنْ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ إِبْرَاهِيمَ‌ عَنْ‌ أَبِيهِ‌ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ خَالِدٍ عَنْ‌ خَلَفِ‌ بْنِ‌ حَمَّادٍ الْكُوفِيِّ‌.

 

افراد مذکور در سند سوم در ضمن بررسی سند دوم و اول، بررسی شدند.

 

سند چهارم عبارت است از؛

 

مُحَمَّدُ بْنُ‌ يَعْقُوبَ‌ عَنْ‌ عِدَّةٍ‌ مِنْ‌ أَصْحَابِنَا عَنْ‌ أَحْمَدَ بْنِ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ خَالِدٍ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ مُسْلِمٍ‌ عَنْ‌ خَلَفِ‌ بْنِ‌ حَمَّادٍ الْكُوفِيِّ‌.

 

رُواتِ سند مذکور نیز در ضمن اسناد قبلی بررسی شدند و به نظر می‏رسد که روایت مذکور از نظر سند مشکلی ندارد لذا از این روایت به صحیحه تعبیر می‏شود.

 

یکی از افرادی که در اسناد چهارگانه مذکور، آمده است خَلف‏بن حمّاد الکوفی است. خَلف‏بن حمّاد در سند هفتاد و هفت روایت قرار گرفته است. نجاشی (ره) او را توثیق کرده است و در شرح حال او فرموده است: «خَلف‏بن حمادبن ناشربن المسیّب کوفیٌ ثقةٌ سمع موسی‏بن جعفر علیه السلام»[1].

 

ابن غضائری (ره) بر خلاف نجاشی (ره)، در رابطه با خلف‏بن حمّاد فرموده است: «خَلَف بن حمّاد بن ناشر بن لیث کوفیٌ أمرُه مختلطٌ یُعرَفُ حدیثُه تارةً و یُنکَرُ أخری و یَجوز أن یُخَرّج شاهداً»[2]؛ خلف بن حمّاد، کوفی است و امرش مختلط است، گاهی روایات او پذیرفته می‏شود و گاهی رد می‏شود و جایز است که او به عنوان مؤیّد شمرده شود.

 

سؤال: آیا کلامی که از ابن غضائری در رابطه با خلف‏بن حمّاد صادر شده است با توثیق نجاشی در رابطه با این شخص، معارض است؟ یعنی آیا کلام ابن غضائری در مقابل تعدیل نجاشی، جرح محسوب می‏شود و در نتیجه، روایت مذکور (روایت محمدبن یعقوب) از حجّیّت می‏افتد؟

 

پاسخ: برای روشن شدن مسأله در دو مقام بحث می‏شود؛

 

مقام اول، این است که آیا کتاب منسوب به ابن غضائری از ایشان صادر شده است یا از او صادر نشده است؟ منهج رجالی ابن غضائری چگونه ارزیابی می‏شود؟ آیا منهج او مورد قبول است؟ آیا تضعیفات ایشان مبتنی بر شهادت به ضعف و عدم وثاقت راوی است [کما اینکه تضعیفات نجاشی (ره) و شیخ طوسی (ره) این گونه است و شهادت محسوب می‏شوند] یا مبتنی بر متن شناسی و استنباطات شخصی او از متن روایت است یعنی خودش شهادت بر ضعف و عدم وثاقت نمی‏دهد، بلکه از متن روایت استنباط می‏کند که آن روایت ضعیف است یا صحیح است، به این معنا که از ارزیابیِ متن روایت و استنباطی که از متن روایت داشته است به تضعیف راوی حکم کرده است.

 

مقام دوم، بررسی تعبیر ابن غضائری در رابطه با خلف‏بن حمّاد است و اینکه آیا تعبیر ایشان بر تضعیف خلف‏بن حمّاد دلالت دارد یا اینکه بر تضعیف او دلالت ندارد؟

 

بررسی مقام اول

 

مؤلّفِ کتاب منسوب به ابن غضائری که به کتاب ضُعفا معروف است احمدبن حسین‏بن عبیدالله غضائری است. او با نجاشی (ره) و شیخ طوسی (ره) معاصر بوده است و این سه نفر از شاگردان پدر ابن غضائری می‏باشند. البته در نَقلی آمده است که در برهه‏ای از زمان، نجاشی و شیخ طوسی (ره) شاگرد ابن غضائری بوده‏اند. طبق آنچه که در مقدمه کتاب فهرست آمده است، شیخ طوسی (ره) گفته است که ابن غضائری در جوانی و قبل از چهل سالگی از دنیا رفته است. همچنین، شیخ طوسی (ره) از بعضی حکایت کرده است که آثار ابن غضائری توسط وُرّاثش از بین رفته است لذا آنچه از آراء رجالیِ ابن غضائری در دسترس قرار دارد حاصل نقل‏هایی است که سید احمدبن طاووس [برادر سید رضی‏الدین طاووس معروف به سیدبن طاووس؛ صاحب کتاب لهوف] از ابن غضائری در کتاب حلّ الإشکال فی معرفة الرجال آورده است. پس از احمدبن طاووس، شاگردان او یعنی ابن داوود حلّی (ره) در کتاب رجالی خود و علامه حلّی (ره) در کتاب خلاصة الأقوال نظرات رجالی ابن غضائری را آورده‏اند. به عبارتی دیگر بعد از وفات ابن غضائری، یعنی از نیمه قرن پنجم تا نیمه قرن هفتم، ابن طاووس از این کتاب گزارش کرده است، بعداً ملا عبدالله شوشتری در قرن دهم از لابلای کتاب خلاصة الأقوالِ علامه حلی (ره) مطالب مربوط به ابن غضائری را استخراج کرده است و در کتاب نقد الرجال ذکر کرده است لذا نسخه‏ای که امروزه به نام رجال ابن غضائری توسط آقای حسینی جلالی چاپ شده است برگرفته از کتاب ملا عبدالله شوشتری است.

 

آیت الله خویی (ره) و آقا بزرگ تهرانی (ره) انتساب کتاب مذکور به ابن غضائری را قبول ندارند. سخت‏گیری زیاد و تضعیفات ابن غضائری معروف است تا جایی که بعضی گفته‏اند: «السالم من رجال الحدیث مَن سَلِم منه»[3]؛ از رجال حدیث، کسی سالم مانده است که از دست ابن غضائری سالم مانده باشد.

 

بنابراین، تضعیفات زیادِ ابن غضائری سبب شده است که کتاب منتسب به او را رد کنند. آقا بزرگ تهرانی (ره) گفته است که نوشتن چنین کتابی از دشمنان تشیّع برمی‏آید و ابن غضائری چنین کتابی را ننوشته است، یعنی دشمنان شیعه مطالبی را در هم آمیخته‏اند و خواسته‏اند که چهره بزرگان و رُوات شیعه را مخدوش کنند و لذا این مطالب را به نام ابن غضائری مطرح کرده‏اند.

 

در حدود دویست سال نامی از کتاب ابن غضائری مطرح نبوده است، اما اینکه سید احمدبن طاووس این کتاب را به ابن غضائری نسبت داده است و علامه حلّی (ره) و ابن داود حلّی (ره) نیز نظرات ابن غضائری را در کتب خود آورده‏اند حاکی از این است که آن مطالب از ابن غضائری بوده است و نقل این بزرگواران با اینکه این مطالب از ابن غضائری نباشد سازگاری ندارد. جالب این است که بعضی از مطالب موجود در رجال ابن غضائری دقیقاً در رجال نجاشی نیز آمده است و این مؤید این است که مطالبی که در کتاب ابن غضائری آمده است به خودِ ابن غضائری مربوط است زیرا نجاشی تصریح کرده است که این مطلب را از ابن غضائری نقل می‏کنم، در صورتی که اگر گفته شود که این کتاب، جعل دشمنان شیعه است با کلام نجاشی سازگار نیست مگر اینکه گفته شود که نجاشی آن مطالبی را که خیلی ضعیف نبوده است آورده است، ولی به هر حال تصریح می‏کند که این مطلب را از ابن غضائری نقل می‏کنم لذا این خود، مؤیّد این است که کتاب ابن غضائری موجود بوده است.

 

همچنین، اینکه شیخ طوسی (ره) گفته است که کتاب‏های ابن غضائری توسط ورّاثش از بین رفته است در قالب حکایت از بعضی افراد است و به صورت قطعی و یقینی این را نگفته است. بنابراین، بعید نیست که کتاب ابن غضائری واقعاً به ایشان منسوب باشد.

 

اما بر فرض اینکه این کتاب به ابن غضائری منسوب باشد، منهج ایشان چگونه بوده است؟ آیا وقتی کسی را تضعیف می‏کند، تضعیف او مبتنی بر شهادت است یا مبتنی بر استنباط شخصی خود اوست؟

 

متأسفانه تضعیفات ابن غضائری نوعاً مبتنی بر اجتهادات و استنباطات شخصی اوست، یعنی متون روایات را دیده است و بر اساس آنها روای را تضعیف یا توثیق کرده است، مثلاً اگر به این نتیجه می‏رسیده که متن روایت با مبانی اعتقادی و کلامی که نزد خودش مسلّم است، همخوانی ندارد آن راوی را تضعیف می‏کرده است لذا از این جهت تضعیفات ابن غضائری قابل تأمل است.

 

بنابراین، کتاب ابن غضائری متعلّق به خود اوست، لکن منهج او ما را به تأمل وامی‏دارد که روایاتی که او تضعیف کرده است را نمی‏توان به طور قطعی ضعیف دانست. آیت الله العظمی  زنجانی (حفظه الله تعالی) نیز همین مطلب را قائل است و فرموده است که چون مَنهج ابن غضائری بر اساس استنباط و اجتهاد خودش بوده است به تضعیفات ایشان ترتیب اثر داده نمی‏شود.

 

بررسی مقام دوم

 

ابن غضائری در رابطه با خلف‏بن حمّاد گفته است: «خَلَف بن حمّاد بن ناشر بن لیث کوفیٌ أمرُه مختلطٌ یُعرَفُ حدیثُه تارةً و یُنکَرُ أخری و یَجوز أن یُخَرّج شاهداً»[4].

 

سؤال این است که آیا تعبیر مذکور که ابن غضائری در رابطه با خلف‏بن حمّاد بکار برده است را می‏توان به پای تضعیف خلف‏بن حمّاد نوشت و در نتیجه آن، روایت مورد بحث (روایت محمدبن یعقوب) را از درجه اعتبار ساقط کرد یا نمی‏توان چنین کاری کرد؟

 

پاسخ از سؤال مذکور، ان‏شاءالله، در جلسه آینده بیان خواهد شد.

 

«الحمدلله رب العالمین»

 



[1]. نجاشی، ابوالحسن، احمدبن علی، رجال النجاشی، ص152.

[2]. ابن غضائری، احمدبن حسین، الرجال (ابن غضائری)، ص56.

[3]. نوری، حسین‏بن محمد تقی، مستدرک الوسائل، ج19، ص66.

[4]. ابن غضائری، احمدبن حسین، الرجال (ابن غضائری)، ص56.

 

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                              تاریخ: 23 دی 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و بکارت                                          مصادف با: 1 رجب 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402                                                                                    جلسه: 45

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه جلسه گذشته

 

بحث در فرع چهارم از مسأله 705 بود. عرض شد که اشتباه خون حیض به خون بکارت پنج صورت دارد که در جلسات گذشته به آن پنج صورت اشاره شد. در ادامه به کلمات فقها در رابطه با وجوب اختبار (آزمایش) اشاره شد. همچنین، به روایت محمدبن یعقوب؛ مبنی بر وجوب اختبار اشاره شد و نخست به بررسی سند اول این روایت پرداخته شد.

 

خلف‏بن حماد کوفی، یکی دیگر از رُواتی است که در سند روایت محمدبن یعقوب آمده است که بحث وثاقت ایشان بعداً عرض خواهد شد.

 

سند دوم روایت مذکور، عبارت است از؛

 

مُحَمَّدُ بْنُ‌ يَعْقُوبَ‌ عَنْ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ إِبْرَاهِيمَ‌ عَنْ‌ أَبِيهِ‌ عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ مُسْلِمٍ‌ جَمِيعاً عَنْ‌ خَلَفِ‌ بْنِ‌ حَمَّادٍ الْكُوفِيِّ‌.

 

علی‏بن ابراهیم قمی از أجلّاء ثقات امامیه است. پدر ایشان نیز از أجلّاء ثقات است و شأن این دو نفر بالاتر از این است که نیاز به توثیق در مجامع رجالی داشته باشند.

 

همان‏گونه که قبلاً در جلسه 44 اشاره شد، شیخ حرّ عاملی (ره) در سند روایت مذکور، محمد‏بن مسلم را ذکر کرده است، اما در مصدر این روایت که کتاب کافی است، به جای محمدبن مسلم، محمدبن أسلم آمده است لذا محمدبن أسلم که در سند کافی [که مصدر روایت است]، آمده است، پذیرفته می‏شود و گفته می‏شود که تصحیف صورت گرفته است، یعنی در هنگام استنساخ، به جای محمدبن أسلم، محمدبن مسلم نوشته شده است.

 

مراد از محمدبن أسلم که در سند مذکور آمده است، محمدبن أسلم طبری جبلّی است. نجاشی (ره) در رابطه با این شخص گفته است: «یقال إنه کان غالیاً فاسد الحدیث»[1]، لکن روشن است که انتساب به غُلو، مستلزم عدم وثاقتِ راوی نیست، به خصوص که نجاشی (ره) نیز حاضر نشده است که مستقیماً بگوید که محمدبن أسلم غالی است، بلکه تعبیر «یقال انه کان غالیاً» را به کار برده است. در مجامع رجالی توثیقی در رابطه با محمدبن أسلم وارد نشده است لذا به مجهول بودن ایشان و ضعف سند مذکور از ناحیه محمدبن أسلم حکم می‏شود.

 

البته توثیقات عامّه، وثاقت محمدبن أسلم را ثابت می‏کند و این توثیقات عامّه از چند راه است؛

 

راه اول، قرار گرفتن نام شخص در اسناد کتاب کامل الزیارات است، به این معنا که اگر نام کسی در سلسله اسناد کتاب کامل الزیارات ابن قولویه قرار بگیرد، وثاقتش ثابت می‏شود و محمدبن أسلم نیز از جمله راویانی است که نام او در سلسله اسناد کتاب کامل الزیارات آمده است، اما او از رُوات با واسطه ابن قولویه است، یعنی خود ابن قولویه مستقیماً از او روایت نقل نکرده است لذا طبق مبنای اوّلِ آیت الله خویی (ره) که تمام اسناد کامل الزیارات را معتبر می‏داند محمدبن أسلم نیز معتبر است، لکن آیت الله خویی (ره) بعداً از این مبنا عدول کرده و بعد از اینکه ایشان مشاهده کرده است که در سلسله سند اسناد کامل الزیارات، رُوات ضعیفی نیز وجود دارند، از آن قاطعیت دست برداشته است، هرچند که بعضی گفته‏اند که نظر ایشان همان مبنای اول است، لکن کلام ایشان در این ظهور دارد که از مبنای اولش عدول کرده است.

 

مبنایِ اول آیت الله خویی (ه) این بوده است که از شهادت ابن قولویه در مقدمه کتاب کامل الزیارات [که فرموده است: «لکن ما وقع لنا من جهة الثقات من اصحابنا رحمهم الله برحمته»[2]، لکن آنچه برای ما واقع شده است از جهت ثقاتِ از اصحاب ما است، یعنی روایاتی که ذکر کرده‏ایم از طریق ثقات از اصحاب ماست] استفاده می‏شود که همه رُوات این کتاب ثقه می‏باشند.

 

مبنای آیت الله خامنه‏ای؛ رهبر معظم انقلاب (حفظه الله تعالی) و آیت الله سید محمد سعید حکیم (ره) نیز همین است، یعنی رُواتِ مذکور در اسناد کامل الزیارات را ثقه می‏دانند.

 

آیت الله خویی (ره) بعداً که تتبّع کرد، متوجه شد که ضعف بعضی از رُواتِ موجود در اسناد کامل الزیارات محرز است لذا به این نتیجه رسید که نمی‏توان به طور کلّی به وثاقت یا ضعف رُوات کامل الزیارات حکم کرد بنابراین، مبنای اول ایشان که نخست به وثاقت تمام رُوات مذکور در اسناد کامل الزیارات قائل بود، تغییر کرد و فرمود که شهادت ابن قولویه بر وثاقت رُوات کامل الزیارات فقط توثیق رُواتی که بلا واسطه در کامل الزیارات از آنها روایت نقل کرده است را ثابت می‏کند ولی شهادت ایشان، وثاقت رُوات با واسطه را ثابت نمی‏کند.

 

به نظر می‏رسد که نظر اخیرِ آیت الله خویی (ره) درست باشد و آیت الله شبیری زنجانی (حفظه الله تعالی) نیز همین نظر را دارد، یعنی فقط وثاقت رُواتی که ابن قولویه بدون واسطه از آنها روایت کرده است، ثابت می‏شود.

 

بنابراین، از راه اول (قرار گرفتن در اسناد کامل الزیارات)، نمی‏توان وثاقت محمدبن أسلم را ثابت کرد زیرا ابن قولویه با واسطه از محمدبن أسلم روایت نقل کرده است.

 

راه دوم، قرار گرفتن راوی در اسناد تفسیر علی‏بن ابراهیم قمّی است. گفته‏اند که اگر کسی در سلسله سند تفسیر علی‏بن ابراهیم قمّی قرار بگیرد، ثقه شمرده می‏شود و روایات او تلّقی به قبول می‏شود.

 

آیت الله خویی (ره) فرموده است که اگر کسی در سلسله سند تفسیر علی‏بن ابراهیم قمّی قرار بگیرد ثقه است و ایشان، محمدبن أسلم را طبق این مبنا ثقه دانسته است چون محمدبن أسلم در سلسه سند تفسیر علی‏بن ابراهیم قمّی قرار گرفته است. ایشان با تمسک به شهادت علی‏بن ابراهیم قمّی در مقدمه تفسیرش که گفته است که من از ثقات امامی روایت نقل می‏کنم، گفته است که پس، محمدبن أسلم که در سلسله سند این کتاب آمده است نیز امامی و ثقه است.

 

آیت الله زنجانی (حفظه الله تعالی) فرموده است که کتاب تفسیر علی‏بن ابراهیم که به ایشان منسوب است در واقع تلفیقی از بیست و سه تفسیر است که شخصی به نام علی‏بن حاتم قزوینی آن را گردآوری کرده است.

 

آقا بزرگ تهرانی (ره) فرموده است که تفسیر علی‏بن ابراهیم را شخصی به نام ابو الفضل عباس‏بن محمدبن قاسم گردآوری کرده است.

 

بنابراین، دقیقاً معلوم نیست که کدام اسناد، به تفسیر علی‏بن ابراهیم قمی مربوط است چون تفسیر موجود، تلفیقی از بیست و سه تفسیر است لذا معلوم نیست که اسنادی که بیان شده است به علی‏بن ابراهیم مربوط است یا به دیگران مربوط است بنابراین، نمی‏توان به وثاقت رُوات موجود در این تفسیر حکم کرد.

 

اشکال دیگر، این است که علی‏بن ابراهیم از غیر امامیه نیز روایت نقل کرده است و حتی از افرادی روایت نقل کرده است که در  غیر امامی بودن آنها اختلافی نیست لذا با وجود این قرائن، انتساب تفسیر مذکور، به علی‏بن ابراهیم قمّی مشکل است و لذا انتساب مقدمه این کتاب [که در آنجا به وثاقت رُوات مذکور در این کتاب شهادت داده شده است] به علی‏بن ابراهیم محل تأمّل است چون ممکن است که گردآورنده، آن مطلب را در مقدمه ذکر کرده باشد و محتمل است که آن مقدمه از شاگردان علی‏بن ابراهیم باشد و از خود ایشان نباشد.

 

بنابراین، نظر مختار، همان‏طور که آیت الله شبیری زنجانی (حفظه الله تعالی) فرمود با نظر آیت الله خویی (ره) متفاوت است بنابراین، نمی‏شود گفت که تمام رُوات مذکور در اسناد تفسیر علی‏بن ابراهیم قمی ثقه‏اند در نتیجه، از راه دوم نیز نمی‏توان وثاقت محمدبن أسلم را ثابت کرد.

 

راه سوم، إکثار روایتِ أجلّاء است، یعنی أجلّاء از کسی اکثار روایت داشته باشند و روایات زیادی از کسی نقل کنند که در این صورت، اکثارِ روایت أجلّاء از آن شخص، دلیل بر وثاقت آن شخص می‏شود.

 

البته إکثار روایتِ أجلّاء قیدی دارد و آن، این است که مراد از أجلّاء، بزرگانی می‏باشند که در مورد آنها گفته نشده باشد که از ضعفا نیز روایت نقل کرده‏اند. بنابراین، اگر أجلّاء از یک روای، إکثار روایت داشته باشند ولی از ضعفا نیز روایت نقل کرده باشند، إکثار روایتشان نمی‏تواند وثاقت شخص را ثابت کند چون روایت أجلّاء از ضعاف،باعث تنقیص أجلّاء می‏شود و لذا مقتضای شأن أجلّاء این است که از روات ضعیف روایت نقل نکرده باشند.

 

اما در مورد محمدبن أسلم، عرض می‏شود که شخصیت جلیلی به نام محمدبن الحسین بن ابی الخطّاب هفتاد و سه روایت از ایشان نقل کرده است لذا به دلیل إکثار روایتِ محمدبن الحسین بن ابی الخطّاب از محمدبن أسلم، محمدبن أسلم توثیق می‏شود و این إکثار روایت به ضمیمه عدم نقل از ضعاف از جانب محمدبن الحسین بن ابی الخطّاب، دلیل بر وثاقت محمدبن أسلم می‏شود.    

 

«الحمدلله رب العالمین»

 



[1]. نجاشی، ابوالحسن، احمدبن علی، رجال النجاشی، ص368.  

[2]. ابن قولویه قمّی، کامل الزیارات، ص4؛ موسوی خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرجال‌، ج1، ص50.

 

درس خارج فقه حضرت آیت الله حسینی بوشهری (دامت برکاته)

موضوع کلی: فصل فی الحیض                                                              تاریخ: 18 دی 1402

موضوع جزئی: حکم خون مشتبه بین حیض و بکارت                                          مصادف با: 25 جمادی‏ الثانی 1445                                                                                                                                       

سال تحصیلی: 1403-1402                                                                                    جلسه: 44

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه جلسه گذشته

 

بحث در فرع چهارم از مسأله 705 بود. عرض شد که مرحوم سید (ره) فرموده است که اگر خون حیض به خون بکارت مشتبه شود زن باید آن را به وسیله گذاشتن پنبه در فرج آزمایش کند که اگر خونی که به پنبه اصابت کرده حالت دایره‏ای شکل داشته باشد خون بکارت است و اگر خون در پنبه فرو رفته باشد، خون حیض است.

 

در ادامه عرض شد که مطلب اولی که مرحوم سید (ره) در فرع مذکور، به آن اشاره کرده است، کیفیت اختبار و نحوه تشخیص خون حیض از بکارت است.

 

اشتباه خون حیض به خون بکارت پنج صورت دارد [که اطلاق کلام مرحوم سید (ره) همه این صُور را شامل می‏شود ]. در جلسه گذشته چهار صورت از این صُور پنج‏گانه بیان شد.

 

صورت پنجم، این است که زن به حدوث حیض قبل از هم‏بستر شدن، علم دارد، اما زوال بکارت برای او مشکوک است لذا با دیدن خون، شک می‏کند که آیا خون مورد نظر، خون حیض است یا خون بکارت است.

 

علاوه بر پنج صورت مذکور، صُور دیگری نیز قابل تصویر است، مثل اینکه قبل از زوال بکارت، اصل حائض بودن یا طاهر بودن زن مشکوک باشد.

 

ادله وجوب اختبار

 

مرحوم سید (ره) در رابطه با اشتباه خون حیض با خون بکارت، فرموده است که اختبار (آزمایش) واجب است.

 

صاحب جواهر (ره) در رابطه با فتاوای اصحاب فرموده است: «لا أجد فيه خلافا في الأول، بل لعله متفق عليه كالثاني، سوى ما يظهر من المصنف هنا و النافع و المعتبر كظاهر القواعد من عدم الحكم بالحيض إذا خرجت مستنقعة لاحتمال غيره، و هو ضعيف جدا لما تسمعه»[1]؛ در رابطه با وجوب اختبار نسبت به صورت اول (صورت دومی که ما ذکر کردیم) که نخست خون بکارت می‏بیند و سپس، نسبت به حیض بودن یا بکارت خونی که در ادامه می‏بیند شک می‏کند، بین اصحاب مخالفی ندیدم، بلکه شاید این صورت، مثل صورت دوم (صورت اولی که ذکر کردیم) که زن از ابتدا در حیض بودن یا بکارت خون شک می‏کند، بین فقها اتفاق نظر است.

 

از کلام صاحب جواهر (ره) استفاده می‏شود که در وجوب اختبار نسبت به اشتباه خون حیض با بکارت مخالفی نیست و فقط مقدس اردبیلی (ره) با وجوب اختبار مخالفت کرده است و به روایات اختبار عمل نکرده است[2].

 

صاحب جواهر (ره) در رابطه با مقدس اردبیلی (ره) در بحث عدالت امام جماعت در پاسخ ردّ قول کسانی که عدالت امام جماعت را ملکه ترک جمیع معاصی و عدم میل به معصیت می‏دانند، فرموده است: «لكنه كما ترى في غاية الضعف، بل عليه لا يمكن الحكم بعدالة شخص أبدا إلا في مثل المقدس الأردبيلي و السيد هاشم على ما ينقل من أحوالهما»[3]؛ لکن [آنچه در رابطه با عدالت امام جماعت بیان شد] در غایت ضعف است، بلکه با این مبنا ممکن نیست که بتوان به عدالت شخصی حکم کرد مگر در مثل مقدس اردبیلی (ره) و سید هاشم بحرانی (ره) [صاحب تفسیر البرهان] بنا بر آنچه در احوالات این دو نفر نقل شده است.

 

اینکه مقدس اردبیلی (ره) به روایات اختبار ترتیب اثر نداده است از طرف علما مورد هجمه قرار گرفته است.

 

آیت الله حکیم (ره) در مورد ملاک بودن تطوّق دم در مورد زوال بکارت و انغماس دم در مورد حیض فرموده است: «بلا خلاف و لا إشكال عدا ما عن الأردبيلي (ره) من الرجوع الى الصفات و هو في غير محله بعد ما عرفت من النصوص المعوّل عليها بل الظاهر الإجماع على مضمونها»[4]؛ خلاف و اشکالی در لزوم اختبار نیست، مگر مقدس اردبیلی (ره) که با لزوم اختبار مخالفت کرده است و فرموده است که باید به صفات خون رجوع شود و اختبار به وسیله پنبه لازم نیست ولی کلام مقدس اردبیلی در غیر محل خودش است بعد از آنچه که شناختی از روایاتی که در رابطه با اختبار وارد شده است، بلکه ظاهر اجماع نیز بر مضمون این روایات دلالت دارد.

 

صاحب جواهر (ره) در رابطه ملاک بودن تطوّق دم در رابطه با دم بکارت و انغماس دم در رابطه با دم حیض فرموده است: «قضية الحكم بكونه دم العذرة مع التطويق و ان كان بصفات الحيض كالعكس مع الانغماس و ان لم يكن بالصفات بعد فرض انحصار الاشتباه، فما عساه يظهر من الأردبيلي من الخلاف في ذلك و ان العمدة الصفات لا ينبغي ان يُصغَى اليه»[5]؛ مقتضای حکم در رابطه با خون بکارت با تطویق (حالت دایره‏ای شکل در پنبه) است، هرچند که صفات حیض را داشته باشد و مقتضای حکم در رابطه با خون حیض، انغماس (فرو رفتن) خون در پنبه است، هرچند که صفات را دارا نباشد، با این فرض که اشتباه خون منحصر در اشتباه بین بکارت و حیض باشد، پس آنچه که از مقدس اردبیلی ظاهر می‏شود که گفته است که ملاک، رجوع به صفات است [و تطوّق و انغماس ملاک نیست] شایسته گوش دادن نیست.

 

همچنین، روایت ذیل نیز بر وجوب اختبار دلالت دارد؛

 

مُحَمَّدُ بْنُ‌ يَعْقُوبَ‌ عَنْ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ إِبْرَاهِيمَ‌ عَنْ‌ أَبِيهِ‌ وَ عَنْ‌ عِدَّةٍ‌ مِنْ‌ أَصْحَابِنَا عَنْ‌ أَحْمَدَ بْنِ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ خَالِدٍ جَمِيعاً عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ خَالِدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ‌ مُسْلِمٍ‌ جَمِيعاً عَنْ‌ خَلَفِ‌ بْنِ‌ حَمَّادٍ الْكُوفِيِّ‌ فِي حَدِيثٍ؛‌ قَالَ‌: دَخَلْتُ‌ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ‌ مُوسَى بْنِ‌ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ‌ بِمِنًى، فَقُلْتُ‌ لَهُ‌: إِنَّ‌ رَجُلاً مِنْ‌ مَوَالِيكَ‌ تَزَوَّجَ‌ جَارِيَةً‌ مُعْصِراً لَمْ‌ تَطْمَثْ‌ فَلَمَّا افْتَضَّهَا سَالَ‌ الدَّمُ‌ فَمَكَثَ‌ سَائِلاً لاَ يَنْقَطِعُ‌ نَحْواً مِنْ‌ عَشَرَةِ‌ أَيَّامٍ‌ وَ إِنَّ‌ الْقَوَابِلَ‌ اخْتَلَفْنَ‌ فِي ذَلِكَ‌ فَقَالَ‌ بَعْضُهُنَّ:‌ دَمُ‌ الْحَيْضِ‌ وَ قَالَ‌ بَعْضُهُنَّ‌: دَمُ‌ الْعُذْرَةِ‌ فَمَا يَنْبَغِي لَهَا أَنْ‌ تَصْنَعَ؟‌ قَالَ:‌« فَلْتَتَّقِ‌ اللَّهَ‌ فَإِنْ‌ كَانَ‌ مِنْ‌ دَمِ‌ الْحَيْضِ‌ فَلْتُمْسِكْ‌ عَنِ‌ الصَّلاَةِ‌ حَتَّى تَرَى الطُّهْرَ وَ لْيُمْسِكْ‌ عَنْهَا بَعْلُهَا وَ إِنْ‌ كَانَ‌ مِنَ‌ الْعُذْرَةِ‌ فَلْتَتَّقِ‌ اللَّهَ‌ وَ لْتَتَوَضَّأْ وَ لْتُصَلِّ‌ وَ يَأْتِيهَا بَعْلُهَا إِنْ‌ أَحَبَّ‌ ذَلِكَ...»[6].

 

 

 

بررسی سند روایت مذکور

 

سند روایت مذکور، مشتمل بر عطف چند سند به یکدیگر است که اصطلاحاً به چنین سندی، تحویل در سند یعنی انتقال از یک سند به سند دیگر، گفته می‏شود.

 

سند اول روایت مذکور، عبارت است از؛

 

مُحَمَّدُ بْنُ‌ يَعْقُوبَ‌ عَنْ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ إِبْرَاهِيمَ‌ عَنْ‌ أَبِيهِ‌ وَ عَنْ‌ عِدَّةٍ‌ مِنْ‌ أَصْحَابِنَا عَنْ‌ أَحْمَدَ بْنِ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ خَالِدٍ جَمِيعاً عَنْ‌ مُحَمَّدِ بْنِ‌ خَالِدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ‌ مُسْلِمٍ‌ جَمِيعاً عَنْ‌ خَلَفِ‌ بْنِ‌ حَمَّادٍ الْكُوفِيِّ‌.

 

محمدبن مسلم، از روات مذکور در سند روایتِ مورد بحث است. شیخ حرّ عاملی (ره) در سند روایت مذکور، محمد‏بن مسلم را ذکر کرده است، اما در مصدر این روایت که کتاب کافی است، به جای محمدبن مسلم، محمدبن أسلم آمده است لذا محمدبن أسلم که در سند کافی [که مصدر روایت است]، آمده است، پذیرفته می‏شود و گفته می‏شود که تصحیف صورت گرفته است، یعنی در هنگام استنساخ، به جای محمدبن أسلم، محمدبن مسلم نوشته شده است و دلیل مراجعه به چند نسخه در هنگام تحقیق، همین تصحیفی است که صورت گرفته است. بنابراین، صحیح، همان محمدبن أسلم است که در کافی آمده است.

 

«عدّةٌ من اصحابنا»، یکی از تعابیری است که در سند روایت مذکور، آمده است. سابقاً [در سال تحصیلی 1401- 1402، در جلسه 77 ذیل مسأله 703] عرض شد که اگر «عدة من اصحابنا» از احمدبن محمدبن عیسی الأشعری یا احمد بن محمد بن خالد البرقی یا سهل بن زیاد روایت نقل کنند، معلوم می‏شود که «عدة من اصحابنا» حداقل مشتمل بر بعضی از ثقات است و لذا این تعبیر باعث ارسال سند نمی‏شود.

 

مرحوم علامه حلّی (ره) در کتاب رجالی خودش (خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال) به نقل از مرحوم کلینی (ره) گفته است که ایشان مراد از «عدّة من اصحابنا» را در کتاب کافی مشخص کرده است، یعنی خود مرحوم کلینی (ره) گفته است که مقصود از «عدّة من اصحابنا» چه کسانی هستند[7].

 

سند روایت مذکور نیز چون به احمدبن محمدبن خالد برقی ختم می‏شود لذا مشتمل بر ثقاتی مانند علی‏بن ابراهیم هاشم است در نتیجه، از این جهت مشکلی ندارد.

 

احمدبن محمدبن خالد، یکی از رُواتِ سند روایت مذکور است، احمدبن محمدبن خالد همان برقیِ معروف است و نجاشی (ره) او را توثیق کرده است. البته علّامه حلی (ره) در کتاب خلاصة الأقوال از قول ابن غضائری گفته شده است که احمدبن محمدبن عیسی الأشعری که رئیس قمّیین بوده است احمدبن محمدبن خالد را از قم تبعید کرده است که از این تبعید وجوهی برداشت شده است که در ذیل به آنها اشاره می‏شود؛

 

بعضی گفته‏اند که چون احمدبن محمدبن خالد، اکثار روایت از ضعفا داشته است و روایت مرسله نیز زیاد نقل می‏کرده است، احمدبن محمدبن عیسی او را از قم تبعید کرده است.

 

بعضی دیگر گفته‏اند که چون مضامین روایتِ منقول از احمدبن محمدبن خالد مشتمل بر غلوّ بوده است از طرف احمدبن محمدبن عیسی تبعید شده است.

 

محمدبن خالد، یکی دیگر از رواتی است که در سند روایت مذکور، قرار گرفته است. شیخ طوسی (ره) در کتاب رجال خود او را توثیق کرده است ولی نجاشی (ره) در رابطه با او گفته است: «انه ضعیفٌ فی الحدیث»، اما صحیح این است که تعبیر نجاشی (ره) باعث تضعیف محمدبن خالد نمی‏شود، بلکه فقط ناظر به این است که او از ضعفا نیز روایت نقل می‏کرده است و به روایات مرسله اعتماد می‏کرده است و دلیل بر ضعف او نیست. همچنین، دلیل دیگر بر وثاقت محمدبن خالد این است که او از جمله راویانی است که احمدبن محمدبن یحیی (صاحب کتاب نوادر الحکمة) بلا واسطه از او روایت نقل کرده است و نام او در زمره مستثنیات ابن ولید از کتاب نوادر الحکمه نیز نیامده است که گفته شود که او از روات ثقه استثناء شده است.

 

«الحمدلله رب العالمین»

 



[1]. نجفی، محمد حسن‏بن باقر، جواهر الکلام (ط- القدیمة)، ج3، ص140.  

[2]. مقدس اردبیلی، احمدبن محمد، مجمع الفائدة و البرهان في شرح إرشاد الأذهان، ج1، ص141 و 142.

[3]. نجفی، محمد حسن‏بن باقر، جواهر الکلام (ط- القدیمة)، ج13، ص295.

[4]. حکیم، محسن، مستمسک العروة الوثقی، ج3، ص176.

[5]. نجفی، محمد حسن‏بن باقر، جواهر الکلام (ط- القدیمة)، ج3، ص141.

[6]. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، ج2، کتاب الطهارة، ابواب الحیض، باب2، ص272، ح1.

[7]. علامه حلّی، رجال العلامة- خلاصة الأقوال، الفائدة الثالثة، ص272.

 

  1. فصل فی الحیض 1402/10/17
  2. فصل فی الحیض 1402/10/16
  3. فصل فی الحیض 1402/10/12
  4. فصل فی الحیض 1402/10/11
  5. فصل فی الحیض 1402/10/10
  6. فصل فی الحیض 1402/10/09
  7. فصل فی الحیض 1402/10/05
  8. فصل فی الحیض 1402/10/03
  9. فصل فی الحیض 1402/10/02
  10. فصل فی الحیض 1402/09/20

زیر مجموعه ها

صفحه4 از164