روایت اول: عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع)؛ قَالَ: قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ (ع): «شَاوِرْ فِي حَدِيثِكَ الَّذِينَ يَخَافُونَ اللَّهَ وَ أَحْبِبِ الْإِخْوَانَ عَلَى قَدْرِ التَّقْوَى»[1].
امام باقر (ع) از امام علی بن ابیطالب (ع) نقل کرده است که آن حضرت (ع) فرموده است که در امورت با کسانی مشورت کن که از خدا میترسند و برادران را به اندازه تقوایشان دوست بدار.
دو نکته در کلام نورانی امیرالمؤمنین (ع) وجود دارد.
نکته اول، اینکه امام علی (ع) فرموده است که در مسائل زندگیات با هر کسی مشورت نکن، بلکه با اشخاصی مشورت کن که از خداوند میترسند چون وقتی انسان کسی را طرف مشورت خود قرار میدهد، به این معناست که او را شریک در عقل خود قرار داده است، یعنی محاسبات را بر اساس نظر او تنظیم میکند. گاهی انسان خودش تصمیمگیرنده است و گاهی به سبب اعتماد به شخصی که او را خیرخواه خود شمرده است، با او مشورت میکند.
در جامعه سه گروه انسان وجود دارند؛ گروه اول، کسانی که اصلاً با کسی مشورت نمیکنند و اهل استخاره نیز نیستند، بلکه خودشان تصمیم میگیرند و عمل میکنند؛ گروه دوم، کسانی که اهل استخارهاند که خود این گروه دو دستهاند؛ دسته اول، کسانی که در مسائل مهم زندگی، اگر دچار حالت تحیّر شوند، استخاره میکنند تا از حالت تحیّر و تردید خارج شوند و دسته دوم، کسانی که افراط میکنند و در هر مسألهای استخاره میکنند؛ گروه سوم، کسانی که اهل مشورتند، یعنی خود را عقل کُل نمیدانند و به عقل خود اکتفا نمیکنند، بلکه در هر کاری با اهل خبره آن مشورت میکنند که این کار خوب است.
خداوند متعال نیز به حضرت رسول اکرم (ص) فرموده است: «...وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ»[2]؛ «...و در كارها با آنان مشورت كن! اما هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توكل كن زيرا خداوند متوكلان را دوست دارد».
پیامبر اکرم (ص) در جنگ احد در رابطه با اینکه مسلمانان در داخل مدینه یا در خارج از مدینه با کفار بجنگند، با مسلمین مشورت کرد.
بنابراین، طبق فرمایش امام علی بن ابیطالب (ع) خوب است که انسان در کارهای خود با دیگران مشورت کند، لکن باید دقت داشته باشد که با هر کسی مشورت نکند، بلکه با انسان خداترس مشورت کند چون گاهی مشاور، خیرخواه انسان نیست و چه بسا که از آن فرصت برای ضربه زدن به شخصی که برای مشورت به او مراجعه کرده است، استفاده کند و به شخص مشورت اشتباه بدهد. بنابراین، انسان باید با کسی مشورت کند که خداترس است و کارشناسانه نظر میدهد و اگر بلد نباشد، مشورت نمیدهد و صادقانه میگوید که در این موضوع تخصص ندارم و اگر نظری بدهد و بعد متوجه شود که اشتباه کرده است، میگوید که اشتباه کردهام.
نکته دوم، اینکه امام علی (ع) فرموده است که افراد را به میزان تقوایی که دارند، دوست بدار. انسان باید برای دوستی با افراد یک معیاری را در نظر بگیرد و آن، این است که ببیند که افراد مورد نظر چه مقدار تقوا دارند که هر چه تقوای بیشتری داشته باشند، بیشتر آنها را دوست داشته باشد. انسان نباید با انسانهای بیتقوا رفاقت کند و باید از آنها دوری کند.
روایت دوم: قال امیرالمؤمنین الإمام علی (ع): «لَا يَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَان»[3].
مولی الموحدین حضرت امیرالمؤمنین امام علی بن ابیطالب (ع) در روایت مذکور، فرموده است که انسان شکیبا و حلیم پیروزی را از دست نمیدهد؛ هرچند که زمان طولانی شود و زمان زیادی بر او بگذرد.
امام علی (ع) فرموده است: «لایحمل هذا العَلَم الا اهل البصر و الصبر و العِلم بمواضع الحق»[4]؛ «کسی تحمل برافراشتن این پرچم [رهبری] را ندارد مگر کسی که اهل بصیرت و صبر و علم به جایگاههای حق باشد.»
بنابراین، ظفر و پیروزی بر اثر صبر و شکیبایی به دست میآید؛ کما اینکه انقلاب اسلامی ایران [که اکنون چهلمین سالگرد پیروزی آن رسیده است،] بعد از پشت سر گذاشتن مشکلات و سختیهای زیاد و صبوری و شکیبایی زیاد به دست آمد. شهدای زیادی تقدیم انقلاب شدند و افراد بسیاری زندان رفتند و تبعید شدند تا بالاخره این انقلاب در 22 بهمن سال 1357 به پیروزی رسید. اکنون نیز برای اینکه این انقلاب به پیروزی نهایی برسد و بر کفر و استکبار فائق آید، باید مشکلات را تحمل کرد و در این راه صبر و شکیبایی پیشه کرد.
خداوند متعال فرموده است: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»[5]؛ «ما موسى را با آيات خود فرستاديم (و دستور داديم که) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر! و ايّام اللّه را به ياد آنان آور! در اين، براى هر صبر كننده شكرگزار نشانههايى هست!»
تفسیر آیه67: «وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»[6]؛ «و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت که خداوند به شما دستور مىدهد که ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعهاى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده است، بزنيد تا او زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد). گفتند که آيا ما را مسخره مىكنى؟ (موسى) گفت که از اينكه از جاهلان باشم، به خدا پناه میبرم».
داستان بنیاسرائیل از این آیه [آیه 67] به بعد عوض میشود. خداوند متعال در این آیه و آیات بعد به داستان دیگری در رابطه با بنیاسرائیل اشاره میکند که چند نکته از این ماجرا قابل برداشت است.
از جمله نکاتی که از این ماجرا به دست میآید، یکی این است که همچنان، قوم بنیاسرائیل لجوج و بهانهگیر بودهاند و نکته بعد، اینکه بنیاسرائیل در برخورد و رویارویی با آیات الهی، بد برخورد میکردند و روش برخوردشان با دستورات الهی بد بود و بهانهگیر بودند. نکته سوم، اینکه آیه مورد بحث [آیه 67]، عبرتآموز است. نکته چهارم، اینکه بر خلاف جریانات قبلی که در رابطه با حضرت موسی (ع) و بنیاسرائیل بیان شد و جریان به صورت فشرده بیان شده بود، در این آیه که داستان گاو بنیاسرائیل مطرح شده است، داستان به صورت مشروح و مفصّل آمده است.
بعضی از مفسرین گفتهاند که دلیل فشرده بودن قضایای مطرح شده در آیات قبل و مشروح بودن داستان مطرح شده در آیه مورد بحث [آیه 67]، این است که جریانات مطرح شده در آیات قبلی، در جاهای دیگر قرآن نیز آمده است لذا در این آیات به طور خلاصه و فشرده آمده است، ولی داستان گاو بنیاسرائیل فقط در آیه مورد بحث [آیه 67] و آیات بعد از آن آمده است و در جای دیگر به آن اشاره نشده است لذا به صورت مشروح و مفصّل ذکر شده است.
نکته پنجم، این است که داستان مطرح شده در این آیه [آیه67] و آیات بعد از آن، گواه زندهای بر امکان رستاخیز است.
دلیل اینکه سوره بقره به نام «بقره» نامگذاری شده است، وقوع داستان گاو بنیاسرائیل در این سوره است.
معانی واژهها
واژه «بقره» در فارسی به نام گاو ماده آمده است. البته به هر گاوی، «بقر» گفته میشود، اما منظور از «بقره» گاو مخصوصی بوده است و آن به گاو مخصوصی اطلاق شده است، مثل اینکه در فارسی به هر خرمایی، «تمر» گفته میشود، ولی به یک دانه خرما، «تمره» گفته میشود. کلمه «بقره» از «بقر» به معنای شکافتن وسیع و ژرف است و علت اینکه به گاو، «بقره» گفته میشود، این است که به وسیله گاو زمین را شخم میزنند و شیار میکنند.
در لغت عرب برای حالتهای مختلفِ اشخاص و افراد واژگان مختلف به کار میرود؛ مثلاً گاهی «ناقه»میگویند و گاهی «جمل» میگویند. در بحث مورد نظر نیز به گاو ماده «بقره» و به گاو نر «ثور» میگویند. «اثارة» به معنای زیر و رو کردن خاک است. جالب این است که «ثوره» که به معنای انقلاب است نیز به همین معناست و علت اینکه به انقلاب «ثوره» میگویند، این است که انقلاب، ماهیت را دگرگون میکند و صرف جابهجایی نیست و در حقیقت یک نوع زیر و رو کردن است. در ماجرایی که بین حضرت موسی (ع) و سحره فرعون اتفاق افتاد که فرعون قصد داشت که حضرت موسی (ع) را تحقیر کند نیز وقتی عصای حضرت موسی (ع) به اژدها تبدیل شد، ساحران، با دیدن این معجزه از جانب حضرت موسی (ع)، به فرعون گفتند که ما به سخن تو گوش نمیدهیم؛ هرچند که دست و پای ما را قطع کنی و ما را به دار آویزی چون در ضمیر ما انقلاب به وجود آمده است. خداوند متعال در این رابطه فرموده است: «قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ»[7]؛ «گفتند که مهمّ نيست (هر كارى از دستت ساخته است، بكن)! ما به سوى پروردگارمان بازمىگرديم!»
سؤال: علت اینکه خداوند متعال امر به کشتن گاو نموده است، چیست؟
پاسخ: پاسخ این سؤال از چند آیه بعد از آیه مورد بحث [آیه 67 بقره] روشن میشود. در داستان نویسی گاهی نویسنده داستان را از وسط داستان شروع میکند تا خواننده جذب داستان شود و تا آخر آن را دنبال کند. خداوند متعال نیز به جای اینکه در آیه 67 بقره نخست به اصل قتلی که اتفاق افتاده بود، اشاره کند و سپس بفرماید که برای مشخص شدن قاتل باید گاوی را ذبح کنید، ابتدا به امر به ذبح گاو اشاره کرده است و سپس در چند آیه بعد [«وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»[8]]، به اصل قتل اشاره کرده است تا خواننده جذب شود.
اما دلیل اینکه خداوند متعال به کشتن گاو امر کرده است، این است که در میان بنیاسرائیل قتلی صورت گرفت و بیگانهای نیز نبوده است تا گفته شود که او مقتول را کشته است، بلکه مسبب اصلی قتل فردی از خود بنیاسرائیل بوده است.
در روایات داستان بنی اسرائیل به دو گونه بیان شده است.
اول، اینکه گفتهاند که دو نفر عاشق دختری بودند و رقابت عاشقانه بین آنها بود و هر دو به خواستگاری آن دختر رفتند. پدر دختر با یکی از خواستگاران به توافق رسید، اما فردای آن روز، جسد بیجان آن فرد را که با پدر دختر به توافق رسیده بود، در خرابهای یافتند و همهمه شد که قاتل کیست؟ ذهنها به سوی آن خواستگاری که جواب رد شنیده بود، متوجه شد و به او ظن شد که او چون جواب مثبت نگرفته است، این شخص را کشته است و لذا ابهام ایجاد شد که قاتل کیست؟
دوم، اینکه گفتهاند که انگیزه قتل، عشق نبوده است، بلکه تصاحب ثروت بوده است، یعنی شخصی را کشته بودند تا ثروت او را تصاحب کنند و از این جهت، ابهام شد که قاتل کیست؟
پس بعد از اینکه قتلی در بنیاسرائیل واقع شد و مشخص نبود که قاتل کیست و هر کس، قتل را به دیگری نسبت میداد، بین بنیاسرائیل نزاع واقع شد و برای مشخص شدن قاتل به حضرت موسی (ع) مراجعه کردند و آن حضرت (ع) طبق دستور خداوند متعال به آنان دستور داد که باید گاوی را ذبح کنید تا معلوم شود که قاتل چه کسی بوده است؟
بحث جلسه آینده: ادامه داستان بنیاسرائیل، انشاءالله، در جلسه آینده بیان خواهد شد.
«الحمد لله رب العالمین»