درس تفسیر حضرت آیتالله حسینی بوشهری (دامت برکاته) موضوع کلی: تفسیر سوره «بقره» تاریخ: 28 آذر 1397 موضوع جزئی: تفسیر آیه 66 مصادف با: 11 ربیعالثانی 1440 سال تحصیلی: 98-97 جلسه: 147 |
تفسیر آیه66: «فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ»[1]؛ ما اين كيفر را درس عبرتى براى مردم آن زمان و نسلهاى بعد از آنان و پند و اندرزى براى پرهيزكاران قرار داديم.
جریان تاریخی مسخ که در جلسه گذشته به آن اشاره شد، یک قضیه شخصیه نیست تا در طول تاریخ قابل تکرار نباشد، بلکه از اینکه خداوند متعال فرموده است که این کیفر شما را درس عبرتی برای مردم آن زمان و نسلهای بعد قرار دادیم، حاکی از این است که ممکن است مسخ تکرار شود.
تعبیر مشابه مطلب مذکور نیز در قرآن آمده است: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[2].
«نکالاً» که در آیه مذکور، آمده است، به معنای درس عبرت است.
خداوند متعال در آیه 65 سوره بقره به ماجرای مقرر شدن روز شنبه برای تعطیلی بنیاسرائیل اشاره کرد و فرمود که روز شنبه روز تعطیلی یهودیان است و پروردگار عالم برای تعدیل روحیه حرص و آز و دنیا طلبی آنان، فرمود که هر گونه فعالیت اقتصادی و از جمله ماهیگیری در این روز تعطیل است، ولی بنیاسرائیل از دستور خداوند متعال سرپیچی کردند و با حیله و مکر وارد شدند و خداوند متعال با شدّت با آنها برخورد کرد و آنها را به بوزیه تبدیل کرد. در جلسه گذشته عرض شد که در رابطه با جمله «كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ» سه احتمال مطرح است؛ احتمال اول، اینکه نافرمانانِ از بنیاسرائیل حقیقةً به بوزینه تبدیل شدند؛ احتمال دوم، اینکه آنان در عین حال که چهره انسان داشتند، لکن روحیات بوزینه پیدا کردند و احتمال سوم، اینکه جمله مذکور، تمثیل است، یعنی به بوزینه تبدیل نشدند و صفات بوزینه را نیز پیدا نکردند، بلکه از باب تمثیل به بوزینه تشبیه شدهاند.
آنچه از ظاهر آیه شریفه تلقّی میشود، این است که بنیاسرائیل حقیقةً به بوزینه تبدیل شدند و جمله مذکور از باب مثل نیست، بلکه آنها واقعاً تبدیل به بوزینه شدند و روحیات بوزیه پیدا کردند، یعنی هم قلبشان روحیات بوزینه پیدا کرد و هم قالبشان تبدیل به بوزینه شد.
البته بعضی از بزرگان نظری مطرح کردهاند و گفتهاند که بنیاسرائیل با حفظ روحیات انسانی، شکل بوزینه پیدا کردند، یعنی انسان بوزینهگونه بودند، لکن این نظر با ظاهر آیه مذکور، سازگار نیست چون خداوند فرموده است: «كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ»؛ یعنی بوزینه بشوید و چون امر تکوینی ذات حق تعالی تخلفپذیر نیست، پس به نظر میرسد که آنان قالب و شکل بوزینه پیدا کرده بودند و قلباً نیز روحیات بوزینه به خود گرفته بودند.
«نکال» جمع «نِکل» به معنای منع و ممانعت و پیشگیری است. فقهای عظام ممانعت از قسم خوردن را «نکول» گویند. به دهانه و لجام اسب نیز «نِکل» گفته میشود چون حیوان به وسیله آن مهار میشود و آن لجام، مانع حرکت حیوان میشود. علت اینکه خداوند متعال تعبیر «نکال» را در آیه 66 بقره مطرح کرده است، این است که عذاب و عقاب بنیاسرائیل مانع تکرار خطای آنها از جانب دیگران میشود.
تعبیراتی که در اسلام در رابطه با عقوبت به کار رفتهاند، حاکی از این است که آن عقوبتها جنبه انتقامی ندارند، بلکه جنبه عبرت و پیشگیری دارند چون خداوند متعال در صدد انتقامگیری از بندگان نیست لذا اگر جامعه حدود الهی را رعایت کند، به این معناست که آن جامعه در مهار جرم یک رویه عاقلانه را در پیش گرفته است.
عبارت «لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا»، به بقیه بنیاسرائیل مربوط است که در آن زمان میزیستهاند و از فرمان الهی مبنی بر تعطیلی ماهیگیری در روزه شنبه تمرّد نکرده بودند.
کلمه «خلف» دو معنا دارد که این دو معنا در مقابل همند؛ یکی اینکه «خلف» به معنای پشتِ سر است و دیگری، اینکه «خلف» به معنای پیشِرو است، ولی تناسب آیه معنای دوم را میرساند، یعنی «خلف» در این آیه به معنای پیشرو است چون تاریخ هیچگاه برای زمان قبل جنبه عبرت بودن ندارد، بلکه تاریخ همواره در مورد آینده جنبه عبرت دارد لذا «و ما خلفها»، مربوط به آیندگان است که بعد از بنیاسرائیل آمدهاند.
مطلب دیگری که باید به آن اشاره شود، در رابطه با «موعظة للمتقین» است. موعظه عمل پسندیدهای است که برای متقین جنبه پند و اندرز دارد، لکن سؤالی که مطرح میشود، این است که تأثیرگذاری موعظه چه شرائطی دارد؟
موعظه چهار شرط دارد:
شرط اول، اینکه واعظ باید متّعظ باشد، یعنی خودش باید موعظهپذیر باشد.
«سخن کز دل برآید، بر دل نشیند».
واعظِ غیر متّعظ مثل قطره آبی است که از روی سنگ صاف عبور میکند، یعنی موعظه او تأثیری نمیگذارد. بنابراین، واعظ باید متّعظ باشد و طعم و رنگی از آنچه میگوید، در وجود خودش باشد. امیرالمؤمنین (ع) فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ اسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْبَاحٍ وَاعِظٍ مُتَّعِظ»[3]؛ ای مردم روشنایی را از زبانه چراغ واعظی بگیرید که خودش پند خود را به کار میبندد.
پیامبران الهی (ع) به آنچه میگفتهاند، عمل میکردهاند. خداوند متعال فرموده است: «...وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ...»[4]؛ یعنی نمیخواهم نسبت به آنچه شما را باز میدارم، مخالفت کنم.
شرط دوم، اینکه واعظ باید اصول سخن گفتن را بلد باشد. نکته مهمی که باید به آن توجه شود، این است که سخن باید متناسب با مخاطبین باشد. در روایت آمده است: «كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ؛ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاء»[5]؛ کتاب خداوند مشتمل بر چهار چیز است؛ عبارات، اشارات، لطائف و حقائق؛ پس عبارات قرآن برای عوام است و اشارات آن برای خواص است و لطائف آن برای اولیاء است و حقائق آن برای انبیاء است.
شرط سوم، اینکه واعظ باید به گونهای سخن بگوید که مخاطب احساس نکند که به او اهانت میشود. در مَثَل آمده است «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة»؛ به تو میگویم، ولی ای همسایه تو گوش کن.
در فارسی نیز میگویند که به در میگویند که دیوار بشنود.
بنابراین، انسان باید غیر مستقیم به موعظه دیگران بپردازد تا موعظه او اثرگذار باشد.
شرط چهارم، اینکه شنونده موعظه قصد جدی داشته باشد که سخن واعظ را بشنود و بپذیرد، اما اگر قصد او مخالفت با موعظه باشد، آن موعظه تأثیر نخواهد گذاشت.
«الحمد لله رب العالمین»