درس تفسیر حضرت آیتالله حسینی بوشهری (دامت برکاته) موضوع کلی: تفسیر سوره «بقره» تاریخ: 1 اسفند 1397 موضوع جزئی: تفسیر آیات 71، 72 مصادف با: 14 جمادیالثانی 1440 سال تحصیلی: 98-97 جلسه: 150 |
تفسیر آیه71: «قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لاَ تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَ شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَ مَا كَادُوا يَفْعَلُونَ»[1]؛ «گفت که خداوند مىفرمايد که گاوى باشد كه نه براى شخم زدن رام شده است و نه براى زراعت آبكشى كند؛ از هر عيبى بركنار باشد و حتى هيچگونه رنگ ديگرى در آن نباشد. گفتند که الآن حق مطلب را آوردى! سپس (چنان گاوى را پيدا كردند و) آن را سر بريدند، ولى مايل نبودند که اين كار را انجام دهند».
دلیل اینکه بنیاسرائیل مایل به ذبح گاو نبودند، یا این بوده است که کسانی که قاتل در بین آنها بود، نمیخواستند که با این کار حقیقت ماجرا روشن گردد و قاتل مشخص شود یا دلیل، این بوده است که کلام حضرت موسی (ع) مبنی بر مشخص شدن قاتل به وسیله ذبح گاو را باور نداشتند و معتقد بودند که ربطی بین قتل و ذبح گاو نیست و ذبح گاو نمیتواند در مشخص شدن قاتل تأثیری داشته باشد.
«ذلول» از ریشه «ذل» به کسر ذال به معنای لینت و نرمی است و ضد سختی و درشتی است. در زبان عرب به حیوانات رامی که از انسان فرمان میبرند، ذلول گفته میشود. به شتر راهبری که آهسته حرکت میکند و اجازه میدهد که افراد بار خود را بر پشت او بگذارند و از جایی به جای دیگر ببرند نیز «ناقة الذلولة» گفته میشود. به گاوی که خیش روی گردن او گذاشته میشود و زمین را شخم میزند و سرش از سنگینی خیش پایین میآید نیز «ذلول» گفته میشود.
در فقه به یک نکتهای اشاره شده است و آن، اینکه حیوانی که میخواهید ذبح کنید، باید سالم باشد و معیوب نباشد و لذا محتمل است که از همین باب خداوند فرموده است که گاوی که بنیاسرائیل میخواهند ذبح کنند، باید «مسلَّمة» باشد و همچنین، باید «لاشیة» باشد، یعنی رنگ آن گاو یکدست باشد و لک نداشته باشد.
جمله «وَ مَا كَادُوا يَفْعَلُونَ»، حاکی از روحیه لجاجت و بهانهگیرانه بنیاسرائیل است که همانطور که اشاره شد، گاو را ذبح کردند، ولی مایل به انجام آن نبودند که یا به سبب ترس از آشکار شدن واقعیت بود یا به علت عدم اعتقاد به کلام حضرت موسی (ع)، مبنی بر پیدا شدن قاتل به وسیله ذبح گاو بود.
جالب این است که لجاجت و بهانهجویی فقط در زمان حضرت موسی (ع) نبوده است، بلکه در زمان سایر پیامبران الهی (ع) نیز بعضی از اقوام لجاجت کرده و از پذیرش سخن حق سر باز زدهاند، کما اینکه بعضی در رابطه با داستان غدیر خم با آن وضوح و روشنی و آیات صریحی که در آن رابطه وارد شده است [«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...»[2] و «...الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً...»[3]]، تشکیک کردند. یکی از آن اشخاصی که از تأیید کردن داستان غدیر سر باز زدند، حسان بن ثابت بود. بعداً نیز عدهای ولایت را به معنای سرپرستی دانستند و از تأیید خلافت امیرالمؤمنین امام علی بن ابیطالب (ع) سر باز زدند. عدهای دیگر نیز آن ماجرا را انکار کردند!
تفسیر آیه72: «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»[4]؛ «و (به ياد آوريد) هنگامى را كه فردى را به قتل رسانديد. سپس درباره (قاتل) او به نزاع پرداختيد و خداوند آنچه را مخفى مىداشتيد، آشكار مىسازد».
همانطور که قبلاً نیز اشاره شد، این آیه در اصل باید قبل از آیه 67 میآمد، ولی به جهت جذابیت داستان، نخست به ذبح گاو اشاره شده است و در این آیه به اصل داستان قتلی که صورت گرفته بود، اشاره شده است.
یکی از معانی کلمه «نفس» که در آیه مذکور آمده است، خون است. در فقه نیز آمده است که بعضی از حیوانات نفس سائله دارند ، یعنی خون جهنده دارند و ملاک اینکه میته چه حیواناتی نجس است و میته چه حیواناتی نجس نیست، سائله بودن یا عدم سائله بودن نفسشان دانسته شده است، یعنی مردارهای آن حیواناتی که نفس سائله داشته باشند، نجسند و مردارهای حیواناتی که نفس سائله نداشته باشند، پاکند.
گاهی نیز واژه «نفس» به معنای جان و روح آمده است که به صورت «أنفس» جمع بسته میشود. خداوند متعال فرموده است: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ...»[5]. پس یکی دیگر از معانی نفس، جان و روح است. در قرآن آمده است: «...مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً...»[6]؛ «هر کس شخصی را جز از طریق قصاص یا فسادی در زمین بکشد، مثل این است که همه مردم را کشته است».
واژه «إدَّارَأْتُمْ» بر وزن «إفّاعَلتم» است و در اصل، «تدارأتم» از باب تفاعل بوده است که حرت «تاء» به «دال» تبدیل شده و «ددارأتم» شده است و دو تا دال در هم ادغام شدهاند و «دارأتم» به تشدید «دال» شده است و چون ابتدا به ساکن محال است، همزه وصل در ابتدای کلمه آمده است و «إدّارأتم» شده است. این کلمه از ریشه «دَرء» به معنای رد کردن و دفع کردن است. «الحدود تُدرءُ بالشبهات» نیز به معنای این است که حدود به شبهات دفع میشود.
«الحمد لله رب العالمین»