روایت اول: قال رسول الله (ص): «حُبِّي وَ حُبُ أَهْلِ بَيْتِي نَافِعٌ فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ أَهْوَالُهُنَّ عَظِيمَةٌ عِنْدَ الْوَفَاةِ وَ فِي الْقَبْرِ وَ عِنْدَ النُّشُورِ وَ عِنْدَ الْكِتَابِ وَ عِنْدَ الْحِسَابِ وَ عِنْدَ الْمِيزَانِ وَ عِنْدَ الصِّرَاط»[1].
رسول گرامی اسلام (ص) در روایت مذکور، فرموده است که محبت من و خاندانم در هفت جا، که هول و هراس آنها عظیم است؛ یعنی در هنگام مرگ، در قبر، هنگام رستاخیز، هنگام گرفتن نامه اعمال، وقت حساب، کنار میزان و سنجش اعمال و هنگام عبور از صراط، سود میبخشد.
یکی از حالات هولناک لحظهای است که انسان از این عالم رخت برمیبندد. انسان در دنیا با همه سختیها و ناملایمات، زندگی خود را از امروز به فردا و روزهای بعد از آن عبور میدهد، لکن یک نگرانی که برای همه وجود دارد این است که عاقبت انسان در لحظه مرگ، در ورود به قبر، در لحظه رستاخیز، در لحظه باز شدن نامه عمل، در لحظه حساب و کتاب، در لحظه میزان و در لحظه عبور از صراط چگونه خواهد بود؟ مواطن مذکور را هیچ کس مشاهده نکرده است و آنچه در این رابطه میداند، چیزهایی است که در آیات قرآن و روایات معصومین (ع) به آنها اشاره شده است، ولی اجمالاً میدانیم که مراحلی که انسان بعد از مرگ پیش رو دارد، بسیار هولناک است و به قول معروف مو را از ماست میکشند و جز به فضل و رحمت پروردگار عالم و جز به محبّت پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) نمیتوان امیدوار بود. اگر انسان رضایت حق تعالی و رضایت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) را جلب کرده باشد میتواند امید به نجات داشته باشد، البته جلب رضایت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) چیزی جز جلب رضایت خداوند متعال نیست، پس نجات انسان بستگی به این دو سرمایه عظیم [جلب رضایت خداوند متعال و جلب رضایت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع)] دارد. خداوند متعال نسبت به بندگانش تفضل دارد، کما اینکه در ادعیه اینگونه آمده است: «يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه»[2].
خداوند متعال به کوچکترین بهانهای بندهاش را میبخشد و رحمتش را شامل حال او میکند مگر کسانی که کاملاً از مسیر منحرف شدهاند و راهی برای بازگشت باقی نگذاشتهاند که این افراد مشمول کیفر و عذاب الهی خواهند شد، ولی تا جایی که روزنه امید و شفاعت اهل بیت (ع) وجود دارد، انسان میتواند امیدوار باشد و کمک و توجه اهل بیت (ع) دشواری راه را برطرف میکند.
رسول اکرم (ص) در روایت مذکور، فرموده است که مواطن هفتگانهای که با مرگ انسان شروع میشوند بسیار هولناکند که هیچ چیزی جز محبت حضرت رسول اکرم (ص) و اهل بیتش نمیتواند انسان را در آن لحظات سخت دستگیری کند.
موضع اول، از مواضع هولناک هفتگانه مذکور، هنگام مرگ و مفارقت و جدایی از عالم دنیا و زندگی دنیوی است که دل کندن از دنیا و زندگی آن خیلی سخت است و از طرف دیگر نحوه قبض روح انسان است که قبض روح هر کس بسته به عمل او راحت یا سخت خواهد بود.
موضع دوم، عالم قبر است، قبری که تنگ و تاریک و جایگاه مار و مور است و انسان در آنجا مورد سؤال قرار میگیرد. در روایت آمده است: «رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان»[3].
موضع سوم، هنگام رستاخیز است که انسانها از قبرها برانگیخته میشوند و کسی به فکر دیگری نیست و هر کسی به فکر گرفتاری خودش است که انسان در چنین شرائط سختی به آرامش نیاز دارد و محبت اهل بیت (ع) در آنجا به او آرامش خواهد داد.
موضع چهارم، هنگامی است که نامه عمل انسان را به دستش میدهند و میبیند آنچه از کارهای ریز و درشتی که در دنیا انجام داده است و هیچ موقع آنها را به حساب نیاورده بود، ولی میبیند که هر آنچه را در عالم دنیا انجام داده است به طور دقیق و بی کم و کاستی ثبت و ضبط شده است و میبیند که هیچ چیز از قلم نیفتاده است. خداوند متعال فرموده است: «...لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا...»[4].
موضع پنجم، هنگامی است که به حساب انسان رسیدگی میکنند و آنجاست که میبیند که اگر حق الله و حق الناس را ضایع کرده باشد، باید حساب پس بدهد و اگر حق الناس بر ذمه او باشد، از عمل خوب او برمیدارند و به طرف مقابل میدهند تا حسابش با او تسویه شود و آنجاست که میبیند اعمال بدش زیاد و اعمال خوبش که کم بود، کمتر هم میشود.
موضع ششم، نزد میزان است و آن، هنگامی است که اعمال او مورد سنجش قرار میگیرد. خداوند متعال فرموده است: «فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ* فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ* وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ* فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ»[5]. در آنجاست که انسان میبیند چه بسیارند کسانی که در عالم دنیا آنها را چیزی به حساب نمیآورد، ولی سربلندند و بر عکس، کسانی را میبیند که در دنیا دارای جاه و مقام بودند و همه به آنها احترام میگذاشتند، ولی در هنگام میزان که اعمالش مورد سنجش قرار میگیرد، سرافکنده است.
موضع هفتم، هنگام عبور از صراط است که این موضع نیز از مواضع هولناکی است که انسان بعد از مرگ با آن مواجه میشود و بعد از امید به فضل و بخشش پروردگار عالم، تنها چیزی که انسان میتواند به آن امید داشته باشد محبت حضرت رسول اکرم (ص) و اهل بیت (ع) است.
روایت دوم: قال امیرالمؤمنین الإمام علی (ع): «إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِه... قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلَّا هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِه»[6].
امیرالمؤمنین امام علی (ع) فرموده است که محبوبترین بندگان در پیشگاه خداوند، بندهاى است که خداوند به تسلّط بر نفسش او را یارى داده است... و لباسهاى شهوات را از وجودش به در آورد و از تمام غمها جز غم طلب رضاى دوست خالى شد.
هوای نفس در تمام مراحل زندگی به سراغ انسان میآید. در حرف زدن، سکوت کردن، نگاه کردن، ایستان، نشستن، غذا خوردن و نخوردن و خلاصه در همه حرکات و سکنات، نفس اماره به سراغ انسان میآید و هر قدمی که انسان برمیدارد هوای نفس به سراغش میآید و در تمام دقایق و ثانیههای زندگی انسان، کشاکش بین هوای نفس و اله مشهود است. خداوند متعال فرموده است: «أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً»[7]. از یک طرف، هوای نفس انسان را میخواند و از طرف دیگر، خداوند او را میخواند و انسان بین انتخاب راه هوا و هوس و راه خدا در کشاکش است و انسان باید از خداوند بخواهد که کمکش کند تا بتواند بر هوای نفسش فائق آید و بر آن غلبه کند.
امام علی (ع) در ادامه فرموده است که بنده محبوب خدا کسی است که لباس شهوت را از وجودش درآورد و از هر همّ و غمّی جز غم طلب رضای دوست و غم دین، وجودش را خالی کرده است. شهوت به گونهای خطرناک است که حتی بندگان خوب نیز از خطر آن در امان نیستند: «و المخلصون فی خطر عظیم»[8]. بنده خوب خدا هیچ غمی غیر از غم دین ندارد. در روایت آمده است: «لَا تَجْعَلْ مُصِيبَتَنَا فِي دِينِنَا»[9].
تفسیر آیه66: «فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ»[10]؛ ما اين كيفر را درس عبرتى براى مردم آن زمان و نسلهاى بعد از آنان و پند و اندرزى براى پرهيزكاران قرار داديم.
جریان تاریخی مسخ که در جلسه گذشته به آن اشاره شد یک قضیه شخصیه نیست تا در طول تاریخ قابل تکرار نباشد، بلکه از اینکه خداوند متعال فرموده است که این کیفر شما را درس عبرتی برای مردم آن زمان و نسلهای بعد قرار دادیم، حاکی از این است که ممکن است مسخ دوباره تکرار شود.
تعبیر مشابه مطلب مذکور نیز در قرآن آمده است: «وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»[11].
«نکالاً» که در آیه مذکور، آمده است به معنای درس عبرت است.
خداوند متعال در آیه 65 سوره بقره به ماجرای مقرر شدن روز شنبه برای تعطیلی بنیاسرائیل اشاره کرد و فرمود که روز شنبه روز تعطیلی یهودیان است و پروردگار عالم برای تعدیل روحیه حرص و آز و دنیا طلبی فرمود که هر گونه فعالیت اقتصادی و از جمله ماهیگیری در این روز تعطیل است، ولی بنیاسرائیل از دستور خداوند متعال سرپیچی کردند و با حیله و مکر وارد شدند و خداوند متعال با شدّت با آنها برخورد کرد و آنها را به بوزیه تبدیل کرد. در جلسه گذشته عرض شد که در رابطه با جمله «كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ» سه احتمال مطرح است؛ احتمال اول، اینکه نافرمانانِ از بنیاسرائیل حقیقةً به بوزینه تبدیل شدند، احتمال دوم، اینکه در عین حال که چهره انسان داشتند، لکن روحیات بوزینه پیدا کردند و احتمال سوم، اینکه جمله مذکور، تمثیل است، یعنی به بوزینه تبدیل نشدند و صفات بوزینه را نیز پیدا نکردند، بلکه از باب تمثیل به بوزینه تشبیه شدهاند.
آنچه از ظاهر آیه شریفه تلقّی میشود این است که بنیاسرائیل حقیقةً به بوزینه تبدیل شدند و جمله مذکور از باب مثل نیست، بلکه آنها واقعاً تبدیل به بوزینه شدند و روحیات بوزیه پیدا کردند؛ یعنی هم قلبشان روحیات بوزینه پیدا کرد و هم قالبشان تبدیل به بوزینه شد.
البته بعضی از بزرگان نظر مطرح کردهاند و گفتهاند که بنیاسرائیل با حفظ روحیات انسانی، شکل بوزینه پیدا کردند، یعنی انسان بوزینهگونه بودند، لکن این نظر با ظاهر آیه مذکور، سازگار نیست چون خداوند فرموده است: «كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ»؛ یعنی بوزینه بشوید و چون امر تکوینی ذات حق تعالی تخلفپذیر نیست، پس به نظر میرسد که قالب و شکل بوزینه پیدا کرده بودند و قلباً نیز روحیات بوزینه به خود گرفته بودند.
«نکال» جمع «نِکل» به معنای منع و ممانعت و پیشگیری است. فقهای عظام ممانعت از قسم خوردن را «نکول» گویند. به دهانه و لجام اسب نیز «نِکل» گفته میشود چون حیوان به وسیله آن مهار میشود و آن لجام، مانع حرمت حیوان میشود. علت اینکه خداوند متعال تعبیر «نکال» را در آیه 66 بقره مطرح کرده است این است که عذاب و عقاب بنیاسرائیل مانع تکرار خطای آنها از جانب دیگران میشود.
تعبیراتی که در اسلام در رابطه با عقوبت به کار رفتهاند حاکی از این است که آن عقوبتها جنبه انتقامی ندارند، بلکه جنبه عبرت و پیشگیری دارند چون خداوند متعال در صدد انتقامگیری از بندگان نیست لذا اگر جامعه حدود الهی را رعایت کند، به این معناست که آن جامعه در مهار جرم یک رویه عاقلانه را در پیش گرفته است.
عبارت «لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا» به بقیه بنیاسرائیل مربوط است که در آن زمان میزیستهاند و از فرمان الهی مبنی بر تعطیلی ماهیگیری در روزه شنبه تمرّد نکرده بودند. کلمه «خلف» دو معنا دارد که این دو معنا در مقابل همند؛ یکی اینکه «خلف» به معنای پشت است و دیگری، اینکه «خلف» به معنای پیشِرو است، ولی تناسب آیه معنای دوم را میرساند، یعنی «خلف» در این آیه به معنای پیشرو است چون تاریخ هیچگاه برای زمان قبل جنبه عبرت بودن ندارد، بلکه تاریخ همواره نسبت به آینده جنبه عبرت دارد لذا «و ما خلفها» مربوط به آیندگان است که بعد از بنیاسرائیل آمدهاند.
مطلب دیگری که باید به آن اشاره شود در رابطه با «موعظة للمتقین» است. موعظه عمل پسندیدهای است که برای متقین جنبه پند و اندرز دارد، لکن سؤالی که مطرح میشود این است که تأثیرگذاری موعظه چه شرائطی دارد؟
موعظه چهار شرط دارد:
شرط اول، اینکه واعظ باید متّعظ باشد، یعنی خودش باید موعظهپذیر باشد، «سخن کز دل برآید بر دل نشیند». واعظِ غیر متّعظ مثل قطره آبی است که از روی سنگ صاف عبور میکند، یعنی موعظه او تأثیری نمیگذارد، بنابراین، واعظ باید متّعظ باشد و طعم و رنگی از آنچه میگوید در وجود خودش باشد. امیرالمؤمنین (ع) فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ اسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْبَاحٍ وَاعِظٍ مُتَّعِظ»[12]؛ ای مردم روشنایی را از زبانه چراغ واعظی بگیرید که خودش پند خود را به کار میبندد.
پیامبران الهی به آنچه میگفتهاند عمل میکردهاند، خداوند متعال فرموده است: «...وَ مَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ...»[13]؛ یعنی نمیخواهم نسبت به آنچه شما را باز میدارم مخالفت کنم.
شرط دوم، اینکه واعظ باید اصول سخن گفتن را بلد باشد. نکته مهمی که باید به آن توجه شود این است که سخن باید متناسب با مخاطبین باشد. در روایت آمده است: «كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاء»[14]؛ کتاب خداوند مشتمل بر چهار چیز است؛ عبارات، اشارات، لطائف و حقائق، پس عبارات قرآن برای عوام است و اشارات آن برای خواص است و لطائف آن برای اولیاء است و حقائق آن برای انبیاء است.
شرط سوم، اینکه واعظ باید به گونهای سخن بگوید که مخاطب احساس نکند که به او اهانت میشود. در مَثَل آمده است «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة»، به تو میگویم ولی ای همسایه تو گوش کن. در فارسی نیز میگویند که به در میگویند که دیوار بشنود.
بنابراین، انسان باید غیر مستقیم به موعظه دیگران بپردازد تا موعظه او اثرگذار باشد.
شرط چهارم، اینکه شنونده موعظه قصد جدی داشته باشد که سخن واعظ را بشنود و بپذیرد، اما اگر قصد او مخالفت با موعظه باشد، آن موعظه تأثیر نخواهد گذاشت.
«الحمد لله رب العالمین»
[1]. شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص360؛ الأمالی، ص10.
[2]. محمد باقر بن محمد تقى، مجلسى، بحار الأنوار (ط- بيروت)، ج91، ص386.
[3]. على بن ابراهيم، قمى، تفسير القمي، ج2، ص94.
[4]. «الکهف»:49.
[5]. «القارعة»: 6-9.
[6]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص118.
[7]. «الفرقان»:43.
[8]. محمد تقی بن مقصود علی، مجلسی، روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه(ط- القديمة)، ج12، ص146.
[9]. شیخ طوسی، تهذيب الأحكام، ج3، ص92.
[10]. «البقرة»:63.
[11]. «المائدة»:38.
[12]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص152.
[13]. «هود»:88.
[14]. محمد باقر بن محمد تقى، مجلسى، بحار الأنوار (ط- بيروت)، ج75، ص278.