روایت اول: قال مولینا و مقتدینا الإمام الباقر (ع): «إِنَّمَا يُدَاقُ‏ اللَّهُ‏ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا»‏[1].

 

امام باقر (ع) در روایت مذکور، فرموده است که خداوند متعال در روز قیامت نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلی که در دنیا به آنها داده است، دقت می‏کند [، یعنی با دقت حسابرسی می‏کند] و به تعبیر روشن‏تر، همان‏گونه که در مَثل آمده است که هر که بامش بیش برفش بیشتر، در اینجا نیز گفته می‏شود که هر که عقلش بیش، مسؤولیتش سنگین‏تر است.

 

عده‏ای از عقلِ درست و حسابی برخوردار نیستند و لذا مسؤولیتی نیز به آنها محوّل نمی‏شود و فردای قیامت نیز مورد سؤال و جواب قرار نخواهند گرفت، اما کسانی که از عقل و خِرد برخوردارند، مورد سؤال واقع خواهند شد. در اهمیت عقل نقل شده است که الهی! آن را که عقل دادی، پس چه ندادی؟ و آن را که عقل ندادی، پس چه دادی؟

 

و باز در اهمیت عقل در روایت آمده است: «مَا عُبِدَ بِهِ‏ الرَّحْمَنُ‏ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»[2]؛ عقل آن است كه به وسيله آن خداى رحمان پرستش شود و بهشت به دست آيد. پس به وسیله عقل است که ثواب به انسان تعلق می‏گیرد و همچنین، مورد سؤال قرار می‏گیرد و مؤاخذه می‏شود.

 

بنابراین، هر چه عقل و درک انسان بیشتر باشد، به همان تناسب مورد سؤال واقع خواهد شد و لذا علما و دانشمندن که خود را عاقل‏ترین افراد جامعه می‏دانند، بیشتر مورد سؤال قرار خواهند گرفت.

 

روایت دوم: قال مولینا و مقتدینا الإمام الباقر (ع): «لَا يَسْلَمُ‏ أَحَدٌ مِنَ‏ الذُّنُوبِ‏ حَتَّى‏ يَخْزُنَ‏ لِسَانَه‏»[3].

 

امام باقر (ع) در روایت مذکور، فرموده است که هیچ کس از گناهان مصون نمی‏ماند مگر اینکه زبانش را کنترل کند.

 

خیلی از گناهان از طریق زبان صورت می‏گیرد، کما اینکه بسیاری از خیرات و برکات نیز از طریق زبان صورت می‏گیرد. صبح که انسان از خانه خارج می‏شود، ارتباط خود با دیگران را با زبانش شروع می‏کند، پس باید خیلی مواظب باشد که زبانش در چه مسیری می‏چرخد، در مسیر خدا به حرکت در می‏آید یا در مسیر شیطان و هوای نفس می‏چرخد، مثلاً مغازه‏دار ممکن است که با زبانش سر مشتری را کلاه بگذارد، عالِم ممکن است که با زبانش مطلبی را بگوید که فقط منافع شخصی خودش را تأمین کند، بنابراین، انسان باید حواسش جمع باشد که زبانش در کنترل او باشد تا مرتکب گناه و معصیت نشود. اینکه اولیاء الهی به سکوت سفارش کرده‏اند به همین خاطر است که انسان در پرتو سکوت مرتکب گناه نشود لذا انسان تا جایی که ممکن است نباید سخن بگوید، نه اینکه اگر در مجلسی وارد شد، از هر دری سخن به میان آورد و به دیگران اجازه سخن گفتن ندهد. در روایت آمده است: «مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ زَلَّ‏»[4]؛ کسی که کلامش زیاد باشد، خواهد لغزید و لغزش‏هایش زیاد خواهد بود.   

 

ادامه تفسیر آیه89: «وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَ كَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ»[5]؛ و هنگامى كه از طرف خداوند، كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه‌هايى بود كه با خود داشتند و پيش از اين، به خود نويد پيروزى بر كافران مى‌دادند (كه با كمك آن، بر دشمنان پيروز گردند)، با اين همه، هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او كافر شدند؛ لعنت خدا بر كافران باد!

 

یهودیان نسبت به پیامبر گرامی اسلام (ص) رفتاری دوگانه داشتند، آنان پیش از آنکه پیامبر اکرم (ص) به رسالت مبعوث شود، به امتیازات و ویژگی‏های رسول اکرم (ص) می‏بالیدند و از اینکه پیامبری خواهد آمد که همه سخنان حضرت موسی (ع) را تصدیق خواهد کرد احساس شعف می‏کردند و این را وجه قوّتی برای خود در مقابل کفار می‏دانستند و به خود نوید پیروزی بر کافران را می‏دادند، اما بعد از اینکه پیامبر اکرم (ص) به رسالت مبعوث شد و مردم را به پرستش خداوند یکتا دعوت کرد، نسبت به او کافر شدند و از درِ لجاجت وارد شدند و به مقابله با پیامبر (ص) برخاستند و اینها بدترین وجهِ برخورد با نعمت‏های الهی که شناخت نعمت و سپس حرکت بر خلاف مسیر آن است را در پیش گرفتند. وضعیت کسانی که نعمت را نمی‏شناسند و به عمد با آن مخالفت می‏کنند بهتر از کسانی است که طعم محبّت الهی را می‏چشند ولی نمک‏نشناسی می‏کنند و یهودیان، این‏گونه بودند، یعنی تا توانستند از نام پیامبر اکرم (ص)، در مقابل کفار استفاده کردند ولی بعد از اینکه پیامبر (ص) به رسالت مبعوث شد به جای اینکه قدردان این نعمت عظیم باشند، به مخالفت با پیامبر (ص) برخاستند. این نوع انکار و ناباوریِ نعمت‏های الهی بدترین شیوه کفر و ناسپاسی است و به همین خاطر خداوند متعال در آخر آیه مورد بحث (آیه89)، چنین کافرانی را از رحمت خود دور کرده و فرموده است که لعنت خدا بر کافران باد.

 

تفسیر آیه90: «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ»[6]؛ ولى آنها در مقابل بهاى بدى، خود را فروختند كه به ناروا، به آياتى كه خدا فرستاده بود، كافر شدند و معترض بودند که چرا خداوند به فضل خويش، بر هر كس از بندگانش بخواهد، آيات خود را نازل مى‌كند؟! از اين رو به خشمى بعد از خشمى (از سوى خدا) گرفتار شدند و براى كافران مجازاتى خواركننده است.

 

خداوند متعال در آیه قبل (آیه89) روش نادرست برخورد یهودیان با قرآن را متذکّر شد و در آیه مورد بحث (آیه90)، از این گونه برخورد به فروختنِ گوهر نفس به بدترین بها تعبیر کرده است و فرموده است که اینان گوهر نفس خود را به بهای بدی فروختند و ریشه این برخورد را ستم و فزون‏خواهی یهودیان دانسته است.

 

خداوند متعال در ابتدای آیه مورد بحث (آیه90)، فرموده است که آنها (یهودیان) داد و ستد ناپسندی انجام دادند و جان‏های خودشان را در مقابل بهای بدی فروختند، مثل کسی که به بازار برود و سرمایه‏اش را بدهد و جنس بُنجل و بی‏ارزشی را بگیرد، یهودیان نیز شخصیت و عزت نفس خود را به بهای بی‏ارزشی فروختند. خداوند متعال در آیه دیگری نیز از رفتار یهودیان به خریدن زندگی دنیوی به بهای جهان ابدی، تعبیر کرده است و فرموده است: «أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لاَ هُمْ يُنْصَرُونَ»[7]؛ اينها همان كسانند كه آخرت را به زندگى دنيا فروخته‌اند، از اين رو عذاب آنها تخفيف داده نمى‌شود و كسى آنها را يارى نخواهد كرد.

 

بنابراین، یهودیان آخرت خود را به دنیا فروختند، در صورتی که هیچ عاقلی سرای جاودانی و ابدی آخرت را به دنیای محدود و کم ارزش دنیوی نمی‏فروشد. بله! انسان در طول زندگی خود در حال داد و ستد است و در این معامله یا ضرر می‏کند و یا سود می‏برد و هنر این است که انسان بداند و متوجه باشد که چه چیزی را در مقابل چه چیزی از دست می‏دهد تا دچار خسران و ضرر نشود. در روایت آمده است: «الدُّنْيَا سُوقٌ‏ رَبِحَ‏ فِيهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُون»[8]؛ دنیا به منزله بازاری است که عده‏ای سود برده‏اند و عده‏ای نیز دچار زیان و ضرر شده‏اند.

 

«الحمد لله رب العالمین»

 



[1]. محمد بن یعقوب، کلینی، الكافي (ط- الإسلامية)، ج‏1، ص11، ح7.

[2]. همان، ح3.  

[3]. حسن بن علی، ابن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص298.

[4]. عبد الواحد بن محمد، تميمى آمدى، غرر الحکم و درر الکلم، ص581.

[5]. «البقرة»:89.

[6]. همان:90.

[7]. همان:86.

[8]. حسن بن على، ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، النص، ص483.  

 

 

روایت اول: قال رسول الله (ص): «تَمامُ البِرّ أن تعمل فی السِّرّ عملاً علانیة‏»‏[1].

 

رسول اکرم (ص) در روایت مذکور، فرموده است که نیکوکاریِ کامل این است که انسان در نهان و پنهانی، همان عملی را انجام بدهد که آشکارا انجام می‏دهد، یعنی انسانِ مؤمن، منافقانه برخورد نمی‏کند که در خفا و پنهانی به یک نحو عمل کند و در آشکارا به صورت دیگری عمل کند، بلکه رفتار پنهان و آشکار او به یک صورت است. اگر انسان این چنین باشد، قابل اطمینان است، خیانت نمی‏کند و مسؤلیتی که به او محوّل می‏شود را به نحو أحسن انجام می‏دهد.

 

انسان گاهی برای ظاهرسازی و به رُخ مردم کشیدن، تظاهر می‏کند و به گونه‏ای سخن می‏گوید و عمل می‏کند که دیگران فکر می‏کنند از او متدیّن‏تر و بهتر وجود ندارد و ممکن است که خیلی از افراد جذب گفتار، رفتار و کردار او بشوند و همه از او به خوبی یاد کنند. متأسفانه در جامعه چنین افرادی که هدفشان از ظاهرسازی این است که مردم از آنها تعریف و تمجید کنند، کم نیستند، اما همین افراد، در خفا و به صورت پنهانی اعمالی را انجام می‏دهند و گناهانی را مرتکب می‏شوند که از انجام آن به صورت آشکار ابا دارند؛ به گونه‏ای که اگر کسی متوجه شود باور نمی‏کند که این انسان، همان فردی است که در جامعه و در انظار دیگران به گونه‏ای دیگر رفتار می‏کند و متأسفانه این افراد، حتی خداوند متعال را که از رگ قلب به انسان نزدیک‏تر است [که خودِ خدا فرموده است: «...وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»[2]]، بر گفتار و رفتار خود ناظر نمی‏بینند.

 

روایت دوم: قال مولینا و مقتدینا الإمام الاصادق (ع): «إِنِّي‏ وَ اللَّهِ مَا آمُرُكُمْ إِلَّا بِمَا نَأْمُرُ بِهِ أَنْفُسَنَا فَعَلَيْكُمْ بِالْجِدِّ وَ الِاجْتِهَاد‏»[3].

 

امام صادق (ع) در روایت مذکور، فرموده است که به خدایی خدا قسم که شما را به چیزی امر نمی‏کنم مگر اینکه خودم را به آن چیز امر کرده باشم، پس بر شماست که جدّیت به خرج دهید و کوشش کنید [تا آنچه؛ به عنوان وظیفه به شما گفته می‏شود را انجام بدهید].

 

روایت سوم: قال مولینا و مقتدینا الإمام الاصادق (ع): «الرَّغْبَةُ فِي الدُّنْيَا تُورِثُ الْغَمَّ وَ الْحَزَنَ وَ الزُّهْدُ فِي الدُّنْيَا رَاحَةُ الْقَلْبِ وَ الْبَدَن»[4].

 

امام صادق (ع) در روایت مذکور، فرموده است که میل و رغبت به دنیا، غم و اندوه را به دنبال دارد و زهد در دنیا آسودگی و راحتی قلب و بدن را به دنبال دارد.

 

کسانی که میل و وابستگی به دنیا داشته باشند، چون به کم قانع نیستند، همیشه نگرانند و برای رسیدن به مال و ثروتِ بیشتر، به رقابت با دیگران می‏پردازند و چشم و هم‏چشمی آرامش آنان را تحت تأثیر قرار می‏دهد و لذا بعضی‏ها با اینکه درآمد خوبی نیز دارند، لکن چون بیش از نیاز خود به دنبال مال دنیا می‏باشند، همیشه نگران و افسرده‏اند و از زندگی خود لذت نمی‏برند، در صورتی که اگر خودشان را با دیگران مقایسه کنند، متوجه می‏شوند که وضعشان از بسیاری از افراد جامعه خیلی بهتر است.

 

اما زهد در دنیا، راحتی را به دنبا دارد. معنای زهد این نیست که انسان از مال دنیا چیزی نداشته باشد و فقیر باشد، بلکه معنای زهد این است که انسان وابسته به دنیا نباشد، یعنی در عین حال که مال و ثروت دارد، دلبسته و وابسته به مال و ثروتش نیست تا دل کَندن از مال و ثروت برایش سخت باشد. بعضی با اینکه مال و ثروت چندانی ندارند، لکن به همان مقدار کمی که دارند وابسته‏اند، ولی بعضی دیگر در عین حال که از مال و اموال زیادی برخوردارند، وابسته به مال و اموالشان نیستند و زاهدند و به راحتی از آن دل می‏کَنند. مولای متقیان، امام علی (ع) فرموده است: «الزُّهْدُ كُلُّهُ فِي كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ؛ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: "لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ"[5] فَمَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالْآتِي فَهُوَ الزَّاهِدُ»[6]؛ همه زهد در دو کلمه از قرآن خلاصه می‏شود؛ آنجا که خداوند متعال فرموده است: «به خاطر اینکه چیزی از دست می‏دهید ناراحت و غمگین نشوید و به خاطر اینکه چیزی به دست شما می‏رسد، خوشحال نشوید»، پس کسی که بر چیزی که از دست داده افسوس نخورد و ناراحت نشود و بر چیزی که به دست آورده خوشحال نشود، زاهد است.

 

انسان اگر این نکته را بفهمد که آنچه در دست اوست بعد از مرگش به دیگران خواهد رسید، برای از دست دادن آن غصّه نخواهد خورد.

 



[1]. کنز العمّال، حدیث5265؛ ابوالقاسم، پاینده، نهج الفصاحة، ص390.

[2]. «ق»:16.

[3]. کلینی، الکافی (ط- الإسلامیه)، ج5، ص79.

[4]. حسن بن علی، ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص358.

[5]. «الحدید»:23.  

[6]. علامه مجلسی، بحارالأنوار (ط- بیروت)، ج75، ص70.  

 

 

 

روایت اول: قال رسول الله (ص): «أَغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظْ بِتَغَيُّرِ الدُّنْيَا مِنْ حَالٍ إِلَى حَال‏»‏[1].

 

رسول اکرم (ص) در روایت مذکور، فرموده است که غافل‏ترین مردم کسی است که از دگرگونی و تحول دنیا؛ از حالی به حال دیگر، پند نگیرد.

 

واقعیت این است که دنیا دار تغییر است و یکنواخت نیست، نه اشخاصی که در دنیا زندگی می‏کنند و نه شرایط حاکم بر دنیا، ثابت نیستند و همیشه در حال تغییر و دگرگونی می‏باشند، گاهی شخصی در اوج عزّت است و بعد از مدّتی به حضیض ذلّت می‏افتد و آبرویش از بین می‏رود و گاهی بر عکس، شخصی که در نهایت فقر و نداری بوده است بعد از مدتی به اوج عزّت می‏رسد. حوادثی که در جامعه رخ می‏دهند نیز حاکی از این است که جامعه مدام در حال تغییر و دگرگونی است.

 

پیامبر اکرم (ص) فرموده است که انسان باید از این تغییرات و تحولّ احوالی که در دنیا رخ می‏دهد، پند بگیرد، یعنی بداند که زندگی یکنواخت نیست و همیشه در حال تغییر است که اگر انسان به چنین بینشی نسبت به زندگی دنیوی برسد از گذشت روزگار عبرت می‏گیرد و این عبرت باعث می‏شود که دچار اشتباه نشود و از سرنوشتی که برای دیگران رخ داده است درس بگیرد و بر اساس آن، برنامه زندگی خود را تنظیم کند. عاقبتِ غررو، تکبّر و فخرفروشی جز ذلّت و خسران نیست، چه گردن‏کشانی در این عالَم بوده‏اند که می‏خواستند بر دنیا تسلط پیدا کنند، ولی از دنیا رفتند و نام و نشانی از آنها باقی نمانده است، در عصر کنونی نیز کسانی؛ از جمله رضا شاه، محمد رضا شاه، صدام و غیره بودند که جنایت‏های زیادی کردند، تبعیدها کردند و کشتارهای زیادی به راه انداختند تا خودشان در مصدر حکومت باقی باشند، ولی خداوند آنها را ذلیل و خوار کرد و در نهایت بدبختی و ذلّت از دنیا رفتند و هیچ نشانه‏ای از آنها باقی نمانده است. حادثه عاشورا بهترین شاهد و گواه بر این نکته است که آهِ مظلوم دامن ظالم را می‏گیرد و ظالم همیشه نمی‏تواند بر ظلمش باقی بماند، بنابراین صحنه زندگی، صحنه عبرت و پندآموزی است که انسان باید به آن دقت کند و از آن پند بگیرد که اگر انسان از دنیا پند بگیرد از تهمت زدن به دیگران و بردن آبروی آنان خودداری می‏کند.

 

روایت دوم: قال مولینا و مقتدینا الإمام الاصادق (ع): «مَنْ رَأَى أَخَاهُ عَلَى أَمْرٍ يَكْرَهُهُ فَلَمْ يَرُدَّهُ عَنْهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَيْهِ فَقَدْ خَانَه‏»[2]؛ هر کس كه برادرش را در كارى ناپسند ببيند و بتواند او را از آن باز دارد و چنين نكند به او خيانت كرده است.

 

امام صادق (ع) در زمینه نهی از منکر؛ به عنوان یک وظیفه عمومی فرموده است که اگر کسی برادر دینی خود را در شرایط ناپسندی ببیند و در حالی که می‏تواند او را از آن کار باز دارد، او را نهی نکند به او خیانت کرده است، مثلاً شخص می‏بیند که برادر دینی‏اش منکری را انجام می‏دهد که پایان خوشی ندارد، مثلاً رابطه ناسالمی برقرار کرده است که پایان آن معلوم نیست یا با آبروی دیگران بازی می‏کند، در این صورت باید او را از این کار باز دارد و اگر این کار را نکند به او خیانت کرده است. بنابراین انسان در مقابل کار ناپسندی که از دیگران می‏بیند نباید بی‏تفاوت باشد، بلکه در صورتی که می‏تواند باید نهی از منکر کند و اگر بی‏تفاوت باشد، در حق برادرش خیانت کرده است.      

 

ادامه تفسیر آیه87: «وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَ قَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ»[3]؛ ما به موسى (ع) كتاب (تورات) داديم و بعد از او، پيامبرانى را پشت سر هم فرستاديم و به عيسى بن مريم (ع) دلايل روشن داديم و او را به وسيله روح القدس تأييد كرديم. آيا چنين نيست كه هر زمان، پيامبرى چيزى بر خلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او تكبر كرديد (و از ايمان آوردن به او خوددارى نموديد)، پس عده‌اى را تكذيب كرده و جمعى را به قتل رسانديد؟!

 

مخالفتِ یهودیان با انبیاء الهی به خاطر هوا و هوس نفسانی آنها بوده است و دلیل اینکه بنی‏اسرائیل پیامبران الهی را نپذیرفتند، پوشانده شدن نور عقلشان بوده است چون اگر عقل بر زندگی انسان حاکم باشد، هیچ وقت در مقابل رسولان الهی با تمسّک به دروغ و تهمت زدن [و ترور شخصیتی] یا کشتنشان [و ترور فیزیکی] در صدد از میدان به در کردن آنان برنمی‏آید و اینکه این عمل از انسان سر می‏زند به این خاطر است که عقل در زندگی او جایی ندارد و هوا و هوس نفسانی بر زندگی‏اش حاکم شده است. این مسأله در دوران انقلاب اسلامی نیز مشاهده می‏شد که منافقین و کسانی که در مقابل انقلاب بودند، نسبت به بعضی از افرادی که در دایره انقلاب بودند دست به ترور شخصیتی می‏زدند و آبرو و حیثیت آن افراد را در معرض خطر قرار می‏دادند و نسبت به بعضی از افراد دیگر که از طریق تهمت و افترا نمی‏توانستند آبروی آنها را به خطر اندازند دست به ترور فیزیکی می‏زدند.

 

نکته جالبی که در آیه مذکور، وجود دارد این است که نسبت به اتهام دروغ به پیامبران الهی، تعبیر «فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ» به کار برده شده است و از فعل ماضی استفاده شده است و در رابطه با کشتن پیامبران الهی، از تعبیر «وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ» استفاده شده است و فعل مضارع به کار برده شده است، دلیل اینکه در بخش دوم از فعل مضارع استفاده شده است شاید این باشد که این ساختار نشان دهنده تصمیم شوم یهودیان درباره قتل پیامبران الهی می‏باشد چون رهبران الهی در مسیر ابلاغ رسالت خود همواره با سنگ‏اندازی‏های صورت گرفته از جانب دشمن مواجه می‏شدند و مخالفت‏های انسان‏های هوا پرست، بزرگترین مانع بر سر راه رساندن پیام الهی از جانب پیامبران، به مردم بوده است و اگر پیامبران الهی بخواهند خود را با هوا و هوس بی قید و شرط مردم تطبیق دهند کار آنها دنباله‏روی گمراهان است و کارشان رهبری رهبران حق نخواهد بود لذا تعبیر «فریقاً تقتلون» نشان دهنده این است که اینها این مسیر را ادامه می‏دادند و منحصر به یک زمان نیست، بلکه این حرکت در طول تاریخ ادامه دارد که هر گاه انسان‏های آزاده چیزی را ارائه دهند که بر خلاف هوا و هوس منافقین و کفّار باشد، جانشان در معرض خطر است.

 

تفسیر آیه 87: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَا يُؤْمِنُونَ»[4]؛ و (آنها از روى استهزا) گفتند که دلهاى ما در غلاف است! (و ما از گفته تو چيزى نمى‌فهميم. آرى، همين طور است!) خداوند آنها را به خاطر كفرشان، از رحمت خود دور ساخته، (به همين دليل، چيزى درك نمى‌كنند) و كمتر ايمان مى‌آورند.

 

ممکن است که آیه مذکور، درباره یهودیانی باشد که پیامبران الهی را تکذیب کردند یا به قتل رساندند.

 

البته محتمل است که این آیه درباره یهودیان معاصر با پیامبر اکرم (ص) باشد که در برابر سخنان او یک روش سرسختانه و لجوجانه و انعطاف‏ناپذیر به خودشان می‏گرفتند و این بیان‏گر این واقعیت است که انسان برای پیروی از هوس‏های سرکش، از درگاه خداوند متعال رانده خواهد شد و بر قلب او پرده‏ها می‏افتد که حقیقت را کمتر درمی‏یابد، یعنی کسانی که در هوای نفس غوطه‏ورند، کارشان به جایی می‏رسد که می‏گویند که به دل‏های ما قفل زده شده است و اینها در مقام دلیل تراشی هستند تا خود را تبرئه کنند و لذا می‏گویند که ما در حصار و حجاب قرار داریم و سخنان پیامبران را متوجه نمی‏شویم.

 

خداوند متعال در سوره فصلّت فرموده است: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَ فِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنَا وَ بَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ»[5]؛ آنها گفتند که قلب‏هاى ما نسبت به آنچه ما را به آن دعوت مى‌كنى در پوشش‏هايى قرار گرفته و در گوش‏هاى ما سنگينى است و ميان ما و تو حجابى وجود دارد، پس تو به دنبال عمل خود باش، ما نیز براى خود عمل مى‌كنيم!

 

واقعیت این است که حقیقت‏ها به روی چنین انسان‏هایی بسته می‏شود و احساس نیاز نمی‏کنند و خودشان را برتر از دیگران می‏بینند.

 

خداوند متعال در ذیل آیه مورد بحث (آیه87)، یهودیان را به خاطر كفرشان، از رحمت خود دور ساخته، به همين دليل، چيزى درك نمى‌كنند و كمتر ايمان مى‌آورند.

 

واژه «لعن» از صفات فعل الهی و به معنای دوری از رحمت خداوند است. بنابراین، لعن به معنای ناسزا و توهین نیست زیرا توهین و ناسزا در شأن پروردگار عالَم و در شأن مؤمنان نیست و رسول اکرم (ص) حتی یک بار کسی را ناسزا نگفته است. در آیه مذکور، نیز خداوند متعال یهودیان را به خاطر کفرشان از رحمت خودش بی‏بهره ساخته است، نه اینکه به آنها توهین کرده باشد. کفر و فسق از عِللی است که انسان را از رحمت خداوند متعال دور می‏کند. فسق و کفر موجب می‏شود که جان کفار و فاسقین در پوشش قرار گیرد و در نتیجه، فکرشان پویایی لازم را پیدا نمی‏کند و نور حقیقت بر جانشان نمی‏تابد و انسان نمی‏تواند ادراک درستی از شخصیت خود و حقیقت خداوند متعال داشته باشد و اگر این حالت ادامه پیدا کند، پرونده دل به کلی بسته خواهد شد و کاری از او برنخواهد آمد. خداوند متعال فرموده است: «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»[6]؛ خدا بر دلها و گوش‏هاى آنان مهر نهاده و بر چشمهايشان پرده‌اى افكنده شده و عذاب بزرگى در انتظار آنهاست.

 

انسانی که گناه می‏کند، نمی‏تواند به عظمت خداوند متعال پی ببرد. از امام رضا (ع) سؤال شد که چرا خداوند متعال در حجاب است؟ [، یعنی چرا انسان نمی‏تواند عظمت خداوند متعال را درک کند؟] آن حضرت (ع) فرمود: «إِنَّ الْحِجَابَ عَلَى الْخَلْقِ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِم»[7]؛ حجابی که برای انسان است به خاطر زیادی گناهان اوست. هر چه گناه و معصیت انسان بیشتر شود پرده‏های بیشتری جلو چشم او قرار می‏گیرد و آن حقیقت خداوندی را که منشأ برای سعادت و کمال انسانی است، متوجه نخواهد شد.

 

خداوند متعال فرموده است: «...يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ»[8]؛ خدا جمع زيادى را با آن گمراه و گروه بسيارى را هدايت مى‌كند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى‌سازد! [، یعنی چون زمینه گمراهی در فاسقین وجود دارد، قرآن نیز در آنها تأثیری ندارد و بر گمراهی آنها افزوده می‏شود].

 

«الحمد لله رب العالمین»

 



[1]. علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج68، ص324.

[2]. شیخ صدوق، الأمالی، ص270.

[3]. «البقرة»:86.

[4]. «البقرة»:87.

[5]. «فصّلت»:5.

[6]. «البقرة»:7.

[7]. عيون أخبار الرضا عليه السلام‏، ج1، ص132.  

[8]. «البقرة»:26.

 

روایت اول: قال رسول الله (ص): «قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: إِذَا ذَکَرَنِی عَبدِی فِی نَفسِه ذَکَرتُه فِی نَفسِی وَ إِذا ذَکَرنِی فِی مَلَاءٍ ذَکَرتُهُ فِی مَلَاءِ خَیرٍ مِن مَلَائِهِ وَ إذَا تَقَرَّبَ مِنّی شِبراً تَقَرَّبتُ مِنهُ ذِراعاً وَ إذَا تَقَرَّبَ مِنّی ذَراعاً تَقَرَّبتُ مِنهُ بَاعاً وَ إذا مَشا إلَیَّ هَروَلتُ إلیه»‏[1].

 

رسول اکرم (ص) در حدیث قدسی مذکور، فرموده است که خداوند عز و جل فرموده است که اگر بنده من در دلش به یاد من باشد، من نیز نزد خودم به یاد او خواهم بود- یاد کردن خدا از بنده در نفس خودش، به مراتب از یاد کردن انسان از خدا در دلش، بالاتر است- و اگر در جمع [و به صورت آشکار] به یاد من باشد، من در جمعی بهتر از آن او را یاد خواهم کرد [، یعنی فضایی را ایجاد خواهم کرد که نام و یاد او در جمع بزرگتر و بهتری مطرح شود و او را مورد توجه قرار خواهم داد] و اگر به اندازه یک وجب به من نزدیک شود من به اندازه یک ذراع [که از آرنج تا سر انگشتان است] به او نزدیک خواهم شد و اگر به اندازه یک ذراع به من تقرب جوید من به اندازه وسعت گشودن هر دو دست به او نزدیک خواهم شد و اگر به سمت من حرکت کند، من به سوی او خواهم شتافت [، یعنی هروله‏کنان و سریع به سوی او خواهم رفت].

روایت اول: قال مولینا و مقتدینا الإمام الباقر (ع): «الْعَبْدُ بَيْنَ‏ ثَلَاثَةٍ؛ بَلَاءٍ وَ قَضَاءٍ وَ نِعْمَةٍ فَعَلَيْهِ فِي الْبَلَاءِ مِنَ اللَّهِ الصَّبْرُ فَرِيضَةً وَ عَلَيْهِ فِي الْقَضَاءِ مِنَ اللَّهِ التَّسْلِيمُ فَرِيضَةً وَ عَلَيْهِ فِي النِّعْمَةِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الشُّكْرُ فَرِيضَةً»‏[1].

 

اما باقر (ع) در روایت مذکور، فرموده است که مؤمن بین سه چیز قرار دارد؛ بلاء، قضا و نعمت، پس بر او واجب است که در برابر بلایی که از جانب خداوند به او می‏رسد، صبر کند و بر او واجب است که در برابر قضای الهی تسلیم باشد و بر او واجب است که در برابر نعمتی که از جانب خداوند متعال به او می‏رسد، شاکر باشد.

 

طبق روایت مذکور، وظیفه انسان در برابر هر یک از بلا، قضا و نعمت مشخص شده است؛

 

اول، اینکه انسان باید در برابر بلایی که از جانب خداوند متعال به او می‏رسد، صبر پیشه کند. پس، انسان باید در مقابل بلایی که به او می‏رسد، بردبار و شکیبا باشد و این‏گونه نباشد که در مقابل امتحانی که در قالب بلا، از طرف خداوند بر سر راه او قرار گرفته است، بی‏تابی کند.

 

دوم، اینکه انسان در برابر قضای الهی تسلیم باشد و آنچه از جانب خداوند متعال به او می‏رسد را با طیب خاطر بپذیرد. حضرت اباعبدالله الحسین (ع) فرموده است: «رضیً بقضائک، تسلیماً لامرک»، این ادبیات نشان دهنده این است که امام حسین (ع) در اوج معرفت و کمال بوده است که در پیشگاه الهی عرضه می‏دارد که خدایا نسبت به قضای تو راضی هستم و در برابر امر تو تسلیم هستم. رسم بندگی اقتضا می‏کند که بنده در مقابل معبود تسلیم باشد و چون و چرا نیاورد. خداوند متعال فرموده است: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»[2]؛ كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و در برابر پروردگارشان خضوع و خشوع كردند، آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند!

 

سوم، اینکه انسان باید در مقابل نعمتی که از طرف خداوند متعال به او می‏رسد، شاکر باشد. خداوند متعال فرموده است: « وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ»[3]؛ و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، هرگز نمى‌توانيد آنها را احصا كنيد؛ خداوند بخشنده و مهربان است!

 

اگر انسان در برابر نعمات الهی شاکر و سپاس‏گزار باشد، این شکر و سپاس باعث افزایش نعمت بر انسان می‏شود.



[1]. شیخ صدوق، الخصال، ج1، ص86.

[2]. «هود»:23.

[3]. «النحل»:18.

 

روایت اول: قال رسول الله (ص): «سـَيـَأتي زَمانٌ عليَ اُمتـّي يـُحـِّبونَ خمساً و يـَنـْسـَونَ خـَمـْساً؛ يـُحـِبـُّون الدنيا و يـَنـسـَونَ الـْاخرة وَ يـُحـِّبــُونَ الـْمالَ و يـَنـْسـَونَ الــْحـِسابَ و يـُحـِّبـُونَ النــِّساءَ و يـَنـْسـَونَ الـْحـَوْر و َ يـُحـِّبونَ الـْقـُصـوُرَ و يـَنـْسـَوْنَ الـْقـُبـُور وَ يـُحــِّبـونَ الــّنـْفسَ وَ يــَنــْســَونَ الــّربَ اولئكَ بـَريــئونَ منـّي و انا بـَريئٌ مــِنـْهـُمْ»‏[1].

 

رسول گرامی اسلام (ص) در روایت مذکور، فرموده است که به زودي زمانی بر امت من می‌آید كه پنج چيز را دوست می‏دارند و پنج چيز را فراموش می‏كنند؛ دنيا را دوست می‌دارند و آخرت را از یاد می‌برند، ثروت را دوست می‌دارند ولي حساب را فراموش مي‌كنند، زنان را دوست می‌دارند ولي حور العين را از یاد می‌برند، قصرها و کاخها را دوست می‌دارند ولي قبرها را فراموش می‌کنند، جان خود را دوست می‌دارند و پروردگار را از یاد می‌برند، آنان از من بيزارند و من نیز از آنها بيزارم.

 

طبق روایت مذکور، زمانی فرا می‏رسد که مردم پنج چیز را دوست دارند و پنج چیز را فراموش می‏کنند؛

 

اول، اینکه دنیا را دوست می‏دارند و آخرت را فراموش می‏کنند، گویا اصلاً آخرتی در کار نیست و تمامِ زندگی، در زندگی دنیا خلاصه شده است لذا آخرت را فراموش می‏کنند و هیچ تلاشی برای آخرت خود انجام نمی‏دهند.

 

دوم، اینکه مال را دوست دارند، ولی حساب و کتاب را فراموش می‏کنند لذا از هر راهی در صدد جمع کردن مال و ثروت می‏باشند، در حالی که انسان برای مال‏هایی که جمع کرده است باید حساب پس بدهد، هرچند از راه حلال کسب کرده باشد. در روایت آمده است: «فِي‏ حَلَالِهَا حِسَابٌ‏ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَاب»[2]؛ در حلالش حساب است و در حرامش عقاب است.

 

سوم، اینکه زنان را دوست دارند و به زنان دنیا عشق می‏ورزند و به حلالی که خداوند برای آنان قرار داده است، اکتفا نمی‏کنند، بلکه چه بسا برای کامیابی از  زنان دنیا به هر کاری دست بزنند و حرام مرتکب شوند، لکن حورالعینی را که خداوند متعال وعده داده است، فراموش می‏کنند.

 

چهارم، اینکه کاخ‏ها و قصرهای دنیا را دوست دارند، ولی خانه قبر را فراموش می‏کنند و باور ندارند که روزی از کاخ و قصر دنیوی باید دل بکنند و وارد خانه قبر شوند، در نتیجه برای خانه قبر هیچ توشه‏ای آماده نمی‏کنند، در حالی که انسان باید به قبرستان‏ها سر بزند تا بفهمد که نباید دلبسته خانه‏های پر زرق و برق دنیا شود، بلکه باید به فکر خانه قبرِ خود باشد.

 

پنجم، اینکه نفس خود را دوست دارند و خدای خود را فراموش می‏کنند، یعنی هوا و هوس نفسانی خود را بر خواسته خداوند متعال مقدم می‏دارند، گویا اینکه نفس آنها، خدایشان است.

 

رسول اکرم (ص) در آخر روایت، فرموده است که این افراد از من بیزارند و من نیز از آنها بیزارم.   

 

 

 



[1]. الإثنا عشریه، ص202.

[2]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص106، خطبه82.  

 

Please publish modules in offcanvas position.